گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اردبیل در گذرگاه تاریخ
جلد سوم
گفتار دوازدهم فرهنگ و معارف در تاریخ اردبیل‌





اشاره

یکبار هم در مجلّدات پیشین این کتاب عنوان کرده‌ایم که نقص کار تاریخنویسی در گذشته این بوده است که مورخان غالبا در آثار خود امرا و حکام، یا شاهان و قدرتمندان را در مرکز دایره جوامع گذاشته سرگذشت آنها را موضوع اساسی نوشته‌های خود منظور می‌داشتند بدون آنکه خود توده‌ها را، که اصیل‌ترین موضوع تاریخ است، مورد عنایت قرار دهند و شرح حال و خصوصیات و کیفیات زندگی مادی و معنوی مردم را برشته تحریر درآورند.
در نتیجه بجای آنکه خواننده امروزی کتابهای تاریخ، مثلا از وضع طبقاتی مردم عهد غزنوی، طرز معیشت، نحوه تعلیم و تربیت، مبانی دینی، کیفیت شغلی، اوضاع اقتصادی، اخلاقی، هنر، صنعت، سنن و طرز مراودات میلیونها مردمی که در قلمرو آن دولت، در آنزمان زندگی می‌کردند، آگاهی یابد و با سنجیدن آنها با حالات مشابه ایرانیان عهد سامانی و سلجوقی، و دوره‌های قبل و بعد آنها، واقعیت حکومت غزنوی و اثر آنرا در نهادهای جامعه آنروزی دریابد، از نوشته‌های مورخان بیش از همه می‌تواند سلطان محمود و سلطان مسعود و محمد ... را بشناسد و از فتح «سومنات» یا شکست «دندانقان»، آنهم در حدّیکه مورخان بمقتضای حال و احوال و زمان نوشته‌اند، آگاه گردد و چنین در ذهن خود جای دهد که چون محمود فاتح سومنات بوده است پادشاه
ص: 150
خوب و باارزشی بحساب می‌آمده است و برعکس آنکه در دندانقان شکست خورده سلطان خیره‌سر و نادان یا عاجز و درمانده‌ای بوده است.
طبیعی است که هریک از خوانندگان نیز، متناسب با زمینه ذهنی خود، از این نوشته‌ها برداشتهائی می‌نمایند. برخی از اینکه نادر شاه‌مان رفته هندوستان را فتح کرده است احساس غرور و افتخار می‌کنند. و بعضی از اینکه چنگیز خانی آمده شهرهای ما را با خاک یکسان کرده، هم‌میهنان ما را کشتار نموده است خود را با حقارت و زبونی زجرآوری مواجه می‌بینند.
اینها بجای خود محفوظ، ولی باید قبول کرد که تاریخ در مفهوم خاص خود عبارت از ثبت و ضبط وقایع گذشته انسانها و آگاه ساختن آیندگان از احوال پیشینیان است و بدینجهت است که ما در مجلّد دوم این کتاب همت بر آن گماشتیم که از کیفیات زندگی مردمی که در جامعه اردبیل می‌زیسته‌اند، تا حدیکه میسّر بود، مطالبی عنوان کنیم و بآیندگان بگوئیم که اجداد ما در روابط اجتماعی خود، در جشن و سوگواری، در مسائل دینی و ملّی ... چه رسومی داشته‌اند و یا در امور اقتصادی و هنری چه روشی پیش می‌گرفته‌اند. اگر مریض می‌شدند چه می‌کردند و اگر فرزندی بدنیا می‌آوردند چگونه به تربیت او قیام می‌نمودند و ...
در ادامه این طریق است که در این گفتار نیز سخن از فرهنگ و معارف در تاریخ اردبیل پیش می‌آوریم و چگونگی اجرای تعلیم و تربیت را در ادوار گذشته این ولایت، تا آنجا که ممکن باشد، با خوانندگان گرامی در میان می‌گذاریم.
ص: 151

فصل اول تعلیم و تربیت در اردبیل‌

تاریخچه تعلیم و تربیت:

اشاره

با توجه بمطالب فوق می‌توان گفت این امر اختصاص باردبیل ندارد که درباره گذشته تعلیم و تربیت آن مدارک و مآخذ روشن و مضبوطی در دست نباشد. بلکه در اکثریت قریب باتفاق بلاد دیگر نیز، علیرغم جنگها و کشتارها، که بیان آنها وجهه همت مورخان بوده است، نوشته‌ها و آثاری از این حیث موجود نمی‌باشد و امریکه آگاهی از آن، از لحاظ رشد فکری و علمی انسان در کمال اهمیّت بوده است، از این رهگذر در حدّ اعلای اجمال و بی‌اطلاعی قرار گرفته است.
آنچه مسلم است اینست که تعلیم و تربیت از لحاظ تاریخ، با پیدایش خود بشر و زندگی او در «کلان» های اولیه یکسان بوده است و بدون تردید از روزیکه انسان در روی زمین پیدا شده و زادوولد نموده است تعلیم و تربیت نیز آغاز گشته است. با این تفاوت که با وجود وحدت هدف، محتوای این دو کلمه، در هردوره‌ای با دوره‌های دیگر متفاوت بوده و آنچه که در زمان ما از آن مستفاد می‌شود با آنچه که مثلا در عهود پیشین معمول بوده است فرق بس زیادی داشته است.
برای توضیح بیشتر لازم است یادآور شویم که بطور کلی مراد از تعلیم یاد دادن دانسته‌ها و انتقال اطلاعات یک فرد یا یک نسل و نسلها، بافراد و نسلهای دیگر و مقصود از تربیت آماده کردن روح و جسم انسان برای نیک بودن و بهتر زیستن است. در عهد ما دامنه امور و حیطه دانستنیها بسیار زیاد است ازاینرو هدف تعلیم علاوه بر آموختن خواندن و نوشتن، که بعنوان وسیله تلقّی می‌شود، یاد دادن علوم و فنون گوناگون می‌باشد ولی در گذشته قلمرو آن محدود بود و بویژه در جامعه‌های اولیه، اختصاص به نحوه شکار و ایجاد پناهگاه و نظایر آنها داشت.
بهمانگونه تربیت نیز در آن دوره‌ها توجه به آماده ساختن افراد برای زندگی در غارها
ص: 152
و زیر تخته‌سنگها، طرز برخورد با خودی و بیگانه و ... داشته ولی در عصر ما انطباق با اصول زندگی در اجتماعات پیشرفته، قبول «تکنولوژی» جدید، که ارزشهای جدیدی در پرورش پیش آورده، سازش با شرایط طبیعی نوینی که علم در فضای کیهانی برای آدمی کشف کرده و نظایر آنها، مورد توجّه قرار گرفته است.
شک نیست وقتی که هدف مشخص و محتوای آن محدود باشد محیط عملکرد نیز متناسب با آن می‌گردد ولی در شرایط کنونی جهان، دستگاههائی که وظیفه انتقال معلومات و اطلاعات بنسل جوان و آماده ساختن آنها را برای زندگی بهتری بر عهده دارند باید خیلی وسیعتر و مجهّزتر از دوره‌های پیشین عمل کنند و هرچه زمان پیش برود و علوم توسعه یابد باید بر وسعت آنها نیز افزوده شود.
علمای تعلیم و تربیت بطور کلی آموزش و پرورش را بر دو طریق می‌دانند و بنامهای مستقیم و غیرمستقیم نامگذاری می‌کنند و چنین می‌گویند که در روش غیرمستقیم، یاددهنده و یادگیرنده قصد و اراده‌ای از پیش برای این کار ندارند و امر تعلیم و تربیت ناخودآگاه و خودبخود صورت می‌گیرد در حالیکه در روش مستقیم عکس آنست و این کار با تصمیم و نیّت قبلی بجا می‌آید.
در توجیه این دو روش یادآور می‌شویم که در اوان کودکی وقتی بچّه‌ای پشت سر مادر، یا پدر و یا هربزرگتر از خودی که با آنها زندگی می‌کند، می‌رود و حرکات و افعال آنها را می‌بیند خودبخود و بدون آنکه قصد و اراده‌ای داشته باشد آنها را فرا می‌گیرد و مثلا درمی‌یابد که لیوان برای خوردن آب، قاشق جهت خوردن غذا، دوشک برای زیرانداختن و بالش جهت زیر سر گذاشتن است. وقتی هوا سرد می‌شود باید آدمی با لباس‌های مناسبتر خود را محافظت نماید و اگر گرم شود طریق عکس در پیش گیرد.
تن خود را گاه‌وبیگاه بشوید و از آلوده شده بکثافت احتراز نماید. و این همان تعلیم و تربیت غیرمستقیم است که طفل بدون قصد و اراده آنها را فرامی‌گیرد و مادر و مربّی نیز، هنگامیکه این اعمال را بجا می‌آورند چه‌بسا عزم و اراده‌ای برای یاد دادن آنها بطفل خود ندارند، بلکه کارهای روزمرّه خود را انجام می‌دهند. النهایه این کارها، مثل نقشی در ذهن طفل منعکس می‌شود و ناخودآگاه بصورت آنچه که منظور تعلیم و تربیت
ص: 153
است بدو انتقال می‌یابد.
ولی همیشه یاددادنها چنین نیست و در مواردی پدر و مادر، یا معلم و مربّی، بااراده و قصد قبلی، مطالبی را بفرزندان می‌آموزند و اینان نیز بقصد فراگرفتن آنها را می‌پذیرند.
این قسم دوم است که کم‌کم برای انجامش مکتب و مدرسه، بمفهوم عام کلمه، پیدا شده و بتدریج بصورت مدارس و دانشگاههای امروزی درآمده است.
طبیعی است که تعلیم و تربیت جوانان در اردبیل نیز چنین بوده و از دوره‌های اولیه تاریخ پیدایش جامعه بشری در آن خطّه، بنحو مذکور صورت گرفته است. بااینحال تاریخ تشکیل اولین دستگاهی، که خارج از خانه، امر تعلیم و تربیت جوانان را در این سرزمین بر عهده گرفته باشد، روشن نیست و گمان نمی‌رود که در دیگر بلاد و شهرهای قدیم کشور ما نیز این امر مشخص باشد. بویژه آنکه با تقسیم اعضای جوامع به طبقات مختلف، تعلیم و تربیت در مکتب و مدرسه نیز خاص طبقه‌های مشخصّی بنام اشراف و روحانیان بوده است و جای تأسف است که از خود آنها هم اطلاعات روشنی در باب زمان و مکان و کمیّت و کیفیّت مؤسسات آموزشی و پرورشی، لااقل درباره اردبیل، باقی نمانده است.

مبحث اول- تعلیم و تربیت قدیم‌

اشاره

بطوریکه در مجلّدات پیشین این کتاب آورده‌ایم، در حوزه اردبیل، ناحیه مغان قبل از پیدایش زردشت مرکز تربیت قدّیسین و علمای آئین اورمزدپرستی بوده و بعد از ظهور وی نیز قرنها کانون علوم دینی گشته است. ناگفته پیداست که در آن دوره‌ها علوم رایج بیشتر مربوط باحکام دین بوده و آموختن آنها بصورت واجبات و محرّمات دینی صورت می‌گرفته است. و لذا این علما و موبدان دینی بوده‌اند که آداب و دانشهای مرسوم را بدیگران می‌آموختند و وظیفه معلمان و مربیان را بر عهده می‌گرفتند.
ص: 154
با آنکه باستناد مدارک متقن تاریخی در وجود چنین مرکزی در آن خطه، یعنی ناحیه مغان تردید نیست مع الاسف از تشکیلات آن و نحوه آموزش و پرورش در آنجا هیچگونه اطلاعی در دست نمی‌باشد و یا نگارنده در جستجوی خود برای یافتن آنها ناکام مانده است. و لذا آدمی از راه حدس و گمان می‌تواند بگوید که در آنجا، مغان یا موبدان بزرگ بعنوان معلم و مربی اصول دین و چگونگی نشر و تبلیغ احکام و بحث و مجادله با مخالفان را، بکسانی که قصد ورود در سلک مبلّغین دینی داشته آماده خدمت در رشته روحانیت بوده‌اند، تعلیم می‌دادند.
بر اثر فقدان مدارک و نقص اطلاعات در باب تعلیم و تربیت قبل از اسلام، باید از ورود در آن مبحث از خوانندگان کتاب پوزش بخواهیم و یادآور شویم که بعد از حمله اعراب بآذربایجان، و تسلط آنان بر اردبیل، امر تعلیم و تربیت مختص بمسائل اسلامی گردید و یاد دادن قرآن و احکام دین وجهه همّت مربیّان قرار گرفت.
شک نیست که این کار ابتدا می‌بایست بوسیله معلّمان و مربیّان عرب صورت گیرد زیرا ایرانیان تازه بدان آئین گرویده و هنوز آنرا بدرستی نمی‌شناختند و اطلاعات کافی درباره اصول و فروع آن نداشتند.
در گفتارهای پیشین گفته‌ایم که خلفای صدر اسلام، بهمراه سرداران جنگی، کسانی را نیز بمتصرفات خود می‌فرستادند و با مساعدتهائی که از محل بیت المال بآنان می‌کردند، آنها را وادار بتعلیم قرائت قرآن بساکنان نقاط مفتوحه می‌نمودند و احکام اسلامی را بآنان می‌آموختند و این اشخاص در آنزمان به «اهل عطا» معروف بودند.
می‌توان گفت که مأموریت اهل عطای عرب موقتی بود و کم‌کم که دانشمندانی از اهالی نقاط متصرفی، اصول و احکام را فرامی‌گرفتند و مقررات اسلامی را در می‌یافتند خود جانشین آنها می‌شدند و در مکتبهائی، که غالبا در مساجد برپا می‌کردند، بامر تعلیم و تربیت دیگران قیام و اقدام می‌نمودند و یا در منبرها و
ص: 155
مجالس، احکام دین را بمردم یاد می‌دادند.
از فحوای تاریخ چنین برمی‌آید که این کار در اردبیل بزودی معمول گشت و رشد و توسعه یافت و دانشمندانی برای تعلیم علوم اسلامی تربیت گردید. زیرا اردبیل در آنعهد مرکز آذربایجان بود و آشنا ساختن تازه‌مسلمانان نقاط دیگر، بویژه در قفقاز و ماورای آن، بوسیله کسانی که با آنان همزبان نیز بودند، سازگارتر می‌نمود.
ما در همان سده‌های اولیه اسلام بنام دانشمندانی از اردبیل برمی‌خوریم که نه تنها در محدوده آذربایجان نشر علم و دانش می‌نموده‌اند بلکه برخی از آنان، مثل «ابو جعفر بن محمد الاردبیلی» از حافظان بنام قرآن در مرکز خلافت اسلامی بوده‌اند و یا بزرگانی مثل «ابو الحسین یعقوب بن موسی الاردبیلی» در قرن سوم هجری از دانشمندان و معلمان بزرگ اسلامی بغداد بشمار می‌آمده‌اند.
مدتهای مدید کار مکاتب اولیه اسلامی تعلیم احکام و مسائل دینی بود ولی بتدریج که اصول و احکام دین در جوامع متصرفی استقرار و گسترش یافت و تعالیم اسلامی جانشین معتقدات پیشین گردید کم‌کم تدریس مطالب دیگر نیز پیش آمد و مباحثی از منطق و عقاید فلسفی، ریاضی، طبیعی، طبّ و نجوم و نظایر آنها عنوان شد. مدارس از حیث موادّ تعلیم غنی‌تر گشت و با پیشرفت زمان تحولات چشمگیری در آنها بعمل آمد.
آنچه در کتابهای تاریخ در باب مدارس قدیم این شهر بچشم می‌خورد حکایت از آن دارد که اردبیل در دوره‌های بعد نیز از مراکز مهمّ تعلیم علوم قدیمه بوده و مخصوصا در زمان شیخ صفی الدین و فرزندانش رونق زیادی داشته است.
ما در مجلد اول ضمن بیان حالات شیخ صفی الدین آورده‌ایم که او علاوه بر فقه و علوم دینی، در خانقاه خود برای شاگردانش قرآن تفسیر می‌کرد و از ادب فارسی بهره کافی داشت. فرزندش شیخ صدر الدین موسی نیز مثل پدر بود و حوزه درسی وسیعی، در مدرسی که کنار آرامگاه شیخ صفی ساخته بود، بوجود آورد.
ص: 156
مؤلف کتاب عالم‌آرای عباسی می‌نویسد که «میر سید حسین جبلعاملی»، نوّه دختری خاتم المجتهدین «شیخ علی عبد العالی» در زمان شاه طهماسب در دار الارشاد اردبیل بتدریس و شیخ الاسلامی قیام داشت. یا «دائرة المعارف جغرافیائی جهان» از یک مدرسه بسیار عالی در اردبیل و یک کتابخانه پر از کتابهای خطی در آنجا سخن می‌گوید. چنانکه دائرة المعارف «بریتانیکا» نیز بوجود مدارس عالی در آن اشاره می‌نماید.

برنامه‌های تحصیلات قدیمه:

بهرحال در باب تعلیم و تربیت در قدیم می‌توان از دو جهت مطالعه نمود یکی ماده و موضوع مطالب درسی و دیگری صورت و کیفیت تدریس آنها.
از حیث اول بهترین مدرک، گفته‌های خواجه نصیر الدین طوسی در اخلاق ناصری است. او که در 633 هجری، یعنی 765 سال پیش از تاریخی که ما این مجموعه را گرد می‌آوریم، کتاب خود را تألیف کرده است هدف تعلیم و تربیت را سعادتمند ساختن انسانها می‌داند و وسیله رسیدن باین سعادت را چهار فضیلت «حکمت، شجاعت، عفت و عدالت» قلمداد می‌کند و برای هریک از آنها تعاریف و اقسامی می‌شمارد که چون جای بیان آنها در این کتاب نیست از آوردن آنها صرفنظر می‌کنیم و بدین نکته اجمالا اشاره می‌نمائیم که سعادت در نظر او، و طبعا در عهد و زمان او، بر سه قسم عنوان می‌شده است: نفسانی، بدنی و مدنی. و هریک از آنها وسیله‌ای داشته است که خواجه نصیر در باب اوّل کتاب خود تحت عنوان «تهذیب اخلاق» بتفصیل از آنها سخن گفته است و حاصل آن اینست که برای نیل بسعادت نفسانی، آدمی باید تهذیب اخلاق، منطق، ریاضی، طبیعی و الهی بخواند. برای سعادت بدنی باید طب و بهداشت و معالجه و نجوم را یاد بگیرد. و در راه رسیدن بسعادت مدنی باید علوم شرعی یعنی فقه، کلام، اخبار، قرآن و تفسیر را بداند.
این دانشمند علاوه بر مطالب فوق معتقد است که انسان باید علوم ظاهری مثل ادب، نحو، بلاغت، کتابت، حساب، مساحت، و استیفا را نیز فرابگیرد.
گرچه دانشمندان بزرگ اخلاق ناصری را از جهات مختلف مورد توجّه و بررسی اردبیل در گذرگاه تاریخ ؛ ج‌3 ؛ ص157
ص: 157
قرار داده و مثلا «پلسنرPlessner » خاورشناس آلمانی آنرا نمونه کامل و قطعی یک کتاب علم الاقتصاد در تمام عالم اسلامی می‌داند ولی ما از دیدگاه تعلیم و تربیت می‌توانیم یک برنامه وسیع و مفصلی در آن ملاحظه کنیم و توجّه گذشتگان را به دقایق ظریف و برنامه‌های مشروح علوم و فنون گوناگون، درخور تمجید بدانیم.
امّا از حیث صورت و کیفیّت تعلیم و تربیت، می‌توان گفت که مدارج تحصیل، قبل از رواج آموزش و پرورش جدید، چهار دوره مشخص داشت و اگر درست بررسی کنیم انطباق آنها را با دوره‌های تعلیماتی مدارس فعلی درمی‌یابیم و این دوره‌ها همان است که بعنوان کودکستان، دبستان، دبیرستان و دانشگاه آنها را از یکدیگر ممتاز می‌شناسیم.

دوره کودکستان در تعلیم و تربیت قدیم اردبیل:

در اردبیل، در قرون گذشته، اولین دوره تحصیلات با کودکستان آغاز می‌گشت. کودکستانهای آنروز بصورت مکتبخانه‌های کوچکی بود که زنهای عالمه و عاقله‌ای بنام «آخوندباجی» آنها را تأسیس و اداره می‌کردند.
لازم است یادآور شویم که در آن دوره کلمه «آخوند» عنوانی بود برای مردان دانشمندی که در علوم دین و غیره ورود داشتند و می‌توانستند آنها را بدیگران بیاموزند.
«باجی» نیز لفظ ترکی است و در آن زبان بمعنی خواهر می‌باشد. برای آنکه بانوان را از مردان متمایز و مشخص دارند لفظ باجی را بعد از چنان عناوینی که بمردان می‌دادند می‌افزودند و مثلا می‌گفتند آخوندباجی، ملا باجی، میرزا باجی، خان باجی، شاه باجی و مانند اینها.
باری در این مکتبها اطفال از سنّ 4 تا 6 و 7 سالگی، دختر و پسر بطور مختلط پذیرفته می‌شدند و آخوند باجی‌ها شخصا مدیریت، نظامت، معلمی و مربی‌گری آنها را بر عهده داشتند و مواد تحصیل یعنی شناختن الفبا و خواندن قرآن را بشاگردان یاد می‌دادند.
برنامه تحصیل فقط خواندن قرآن بود و به کتاب و کاغذ و قلم نیازی احساس
ص: 158
نمی‌شد. حوزه درس یا «کلاس» در یکی از اطاقهای خانه نشیمن آخوند باجی تشکیل می‌شد ولی در دورانهای بالنسبه دور، این قبیل مکاتب در شبستانهای مساجد محلّ تشکیل می‌یافت و شاید بدانجهت بوده است که مکاتب مذکور را در اردبیل اغلب بنام مسجد می‌خواندند و بچه‌ها بجای مکتب از آنها بنام مسجد یاد می‌کردند و چنین می‌گفتند که «بمسجد می‌روند» یا مثلا «درس روز را در مسجد یاد گرفته‌اند» و ...
آخوند باجی در بالای اطاق بر روی تشکچه‌ای می‌نشست و پشت بدیوار تکیه می‌نمود. میز کوچکی در جلوی خود می‌گذاشت و دو سه ترکه کوچک چوب نیز در کنار تشکچه جای می‌داد. بچه‌ها دورتادور در کنار اطاق، پشت بدیوار می‌نشستند و در صورتیکه عده آنها زیاد می‌بود از وسط آن نیز استفاده می‌کردند. هریک از آنها جزوه معینی، که در قسمت اول آن حروف الفبا با هجای مخصوص آنها، جهت یاد گرفتن نوشته شده بود، با خود داشتند. قسمت دیگر جزوه حاوی سوره‌های کوچک آخر قرآن بود و کتاب درسی آنروز بشمار می‌آمد.
همه بچه‌ها در بدو ورود تعلیمات را با آن آغاز می‌کردند ولی همه با هم همدرس نبودند و متناسب با تاریخ ورود، بگروههائی تقسیم می‌شدند. بدینمعنی مثلا چند بچه‌ای که در یکروز یا ظرف یکهفته وارد شده بودند درس را با هم شروع می‌کردند و باصطلاح روز با هم همدرس می‌شدند ولی آنهائیکه قبل از آنها آمده بودند در صفحات پیشین جزوه، با هم همدرس بودند و کسانی که بعدا وارد می‌شدند بهمین قرار با هم همدرس می‌گردیدند.
جزوه درس معمولا با عبارت «هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ» از قرآن مجید آغاز می‌گشت و بعد از عبارت «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»* دعائی بدین شکل «ربّی یسّر، و لا تعسّر، سهّل علینا، یا ربّ العالمین» در آن بچشم می‌خورد و در دنباله آن حروف الفبای عربی نوشته بود.
ص: 159
درست است که آخوند باجی تعلیم‌دهنده و مسئول درس بچه‌ها بود ولی غالبا تعلیمات را بوسیله شاگردان خود انجام می‌داد بدینمعنی وقتی شاگردی برای یاد گرفتن به مکتب می‌آمد بیکی از شاگردان بالاتر سپرده می‌شد تا الفبا را به او- و بهمدرسانش اگر می‌داشت- بیاموزد.
این شاگرد یا معلم کوچک، که با این عمل احساس شخصیّتی نیز می‌نمود، با توجّه باینکه خودش تقریبا همسنّ و سال شاگرد تازه‌اش بود، با علاقه و پشتکار خاصی انجام وظیفه می‌کرد. با اینحال آخوند باجی بطور غیرمستقیم امر تعلیم را زیر نظر می‌داشت تا مبادا وقت بیهوده بگذرد و دو همسال کوچولو، یکی بعنوان معلّم و دیگری بنام شاگرد، بجای درس بازیکوشی نمایند. این بود که علاوه بر مراقبتهای روزانه، یک نوع بازرسی مستقیم نیز داشت و هرهفته یکی دوبار بدرس بچّه‌ها شخصا رسیدگی می‌نمود.
بدینطریق که در عرض هفته آنها را یک‌یک پیش خود می‌خواند و بدرس آنها گوش می‌داد.
نوآموز با جزوه خود پیش وی می‌آمد و روبروی او دوزانو می‌نشست. جزوه‌اش را.
روی میز کوچک می‌گذاشت. آخوند باجی از جاهائی که وی خوانده بود سوآل می‌کرد و اگر غلطی داشت یا در یادگیری، یا مقدار مطالبی که می‌بایست متناسب با زمان فرا گیرد، نقص و نقصانی مشاهده می‌نمود طفلی را که این شاگرد بدو سپرده شده بود موآخذه می‌کرد و هرگاه که او را مقصّر می‌دید کنار می‌گذاشت و معلّم کوچولوی جدیدی برای نوآموز برمی‌گماشت.
در عصر ما، که بمنظور تربیت معلّم و آموزگار جهت کودکستانها و تعلیمات ابتدائی، مدارس عالی و دانشکده‌ها و دانشسراهای ویژه‌ای پیدا شده است قبول این سخن که در گذشته هم روشهای خوبی برای تعلیم و تربیت معمول بود، در بین بعضی از جوانها و یا افراد تاریک‌بین، با تردید تلقی می‌شود زیرا آنان غالبا آنچه را که از اروپا و آمریکا نیامده باشد واجد اصالت نمی‌دانند و ارج و ارزشی برای آنها قائل نمی‌شوند.
ولی واقعیت اینست که در طول قرنها تاریخ تعلیم و تربیت در ایران، اندیشمندانی پیدا شده سبکها و روشهائی ارائه داده‌اند که بقول معروف و بحکم قانون بقای اصلح، بهترین
ص: 160
آنها معمول به این کودکستانها میشده و با در نظر گرفتن محتوای تعلیم و تربیت روز، نتیجه نیز بهتر و رضایت‌بخش‌تر می‌نموده است ولی این گفته بدان معنی نیست که هر چه از خارج آمده بد بوده است.
گروهی چنین می‌پندارند که با مقایسه یک نوآموز کودکستانی امروزی، با همسن او در مکتبخانه‌های نیمقرن پیش، ملاحظه می‌شود که طفل امروز در کودکستان نقاشی، آواز، موسیقی، بازیهای گوناگون و گاهی زبان خارجه و غیره یاد می‌گیرد در حالیکه سابقا چنین نبود و استعدادهای بچه‌ها در نطفه خفه می‌شد. این مطلب در حدّ خود شایان دقّت است ولی ربطی بکودکستان و مکتب‌خانه ندارد، بلکه تابع شرایط و امکانات محیط و ارزشهای معمول اجتماع است. اگر ما لحظه‌ای در باب اوضاع و احوال اجتماعی و امکانات دوره‌های گذشته، مثلا یکصد سال پیش بیندیشیم بزودی در می‌یابیم که در آن زمان مداد، کاغذ، میز، انواع قلمهای رنگی، قوطی‌های آب‌ورنگ، دفترچه، کتاب و ... نبود. وسیله نوشتن قلمدانهای قدیم و قلمهای نئین، دوات و لیقه و صفحات نایاب کاغذ خان بالغ بود که بندرت در شهرها پیدا می‌شد و هدف تعلیم و تربیت نیز بر پایه یاد دادن آداب محدود جامعه آنروز قرار داشت و آنها عادات و روشهائی بود که آرامش فرد و جامعه را تأمین می‌نمود.
خارجی‌ای، بدان شکل که امروزه معمول است بدین شهر آمدوشد نداشت تا آدمی زبان او را فراگیرد. کتابی نبود که هرشاگرد یکی از آنها را برای خودش تهیّه نماید.
عرف زمان نقاشی و موسیقی را نمی‌پذیرفت تا معلّم و یا متعلّمی بدنبال آنها باشد. آواز و موسیقی هنر تلقی نمی‌شد تا بکودک تعلیم گردد ...
مطلب قابل توجه اینست که آنچه در برنامه آنروز بود بنحو مطلوب و شایسته‌ای تعلیم می‌گشت و طفلی که مکتبخانه را بپایان می‌رسانید از جهت آشنائی باصول زندگی اجتماعی و انفرادی عهد خود، کاملتر می‌نمود و بقول قدما ارزشهای اجتماعی روز یعنی
ص: 161
«بلی و خیر» را درمی‌یافت، موارد استعمال «عرض کردن» و «فرمودن» را می‌دانست. «احترام بزرگان» و «همراهی و معاضدت» با کوچکان را آشنا بود.
«حلال» و «حرام»، «حق» و «ناحق» را از هم تمیز می‌داد.
در عالم مقایسه باید دید که با همه گسترش تعلیم و تربیت کنونی و اینهمه امکانات و وسایل که فراهم است آیا کودکان ما، یا حتی فارغ التحصیلان مدارس بالاتر، آشنا باصول اولیه انسانیت و آگاه بوظایف اجتماعی و اخلاقی متناسب با زمان خود می‌باشند؟
و اگر اینها را ندارند لااقل در رسم و نقاشی و موسیقی و هنرهای گوناگونی که در برنامه کودکستانها دارند، آیا پس از آنهمه صرف وقت، صاحب اطلاعات و معلومات قابل توجّهی شده‌اند و از مجموع میلیونها محصّل به چه نسبتی چنین افرادی تحویل جامعه گشته‌اند.
تردید نیست که مراد ما از بیان این مطلب آن نیست که امکانات فعلی را بهیچ انگاریم و رجعت بقرون گذشته را لازم بدانیم. بلکه منظور آنست که زحمات و بالاتر از آن ایمان و علاقه معلمان و مربیان گذشته را بشغلشان، که بدون مبالغه نسبت بروزگار حاضر در حدّ اعلای خود بوده است، بستائیم و در این مجموعه از آنان با نیکی و خیر یاد کنیم.

طرز تعلیم در مکتبخانه‌های قدیم اردبیل:

مهمترین وظیفه مکتبخانه‌های آنروز، که امروز نیز مورد توجه کودکستانها و کلاسهای آمادگی دبستانهاست، یاد دادن حروف الفبا و ترکیبات آنها، مخصوصا آشنا کردن نوآموزان به ترکیب حروف صدادار (مصوّته) و حروف بی‌صدا (غیرمصوته) بود ولی روش آنروز تعلیم، که بعدها در مدارس جدید نیز معمول گشت، این مشکل را بنحو مطلوبی برطرف
ص: 162
می‌نمود. بدینطریق که پس از آنکه خود الفباء به اطفال شناسانده می‌شد ترکیب آنها با حروف صدادار آغاز می‌گشت و طرز تلفظ حروف با «الف» و «واو» و «یاء» تعلیم می‌گردید.
ترتیب این ترکیب در خود جزوه‌ها بشکل ابتدائی نوشته شده بود و نحوه تدریس بویژه تمرین و ممارست نیز آنرا مرکوز ذهن شاگردان می‌نمود.
طرز تلفظ و یاد دادن چنین بود که معلم ترکیبات حروف را با آهنگ و آواز بلند بدینطریق بر زبان می‌آورد «الف الف. آ»، «ب الف. با»، «ت الف. تا» و ...
شاگردان نیز با تقلید از او، بهمان نحو آنرا تکرار می‌کردند و در یک مدت بالنسبه کوتاه، با چند دفعه تکرار، خواندن آنها را، با توجه بشکل هریک فرامی‌گرفتند.
معلم یکی دو روز بعد، برای اطمینان از اینکه آنها ترکیبات تعلیم شده را خوب فرا گرفته‌اند، دستش را روی نوشته‌ها، بدون رعایت ترتیب آنها، می‌گذاشت و از شاگردان می‌خواست که آنهائی را که او نشان می‌دهد بخوانند و سپس هیجی کنند. یعنی بگویند که مثلا «کاف الف. کا» یا «میم الف. ما» خوانده می‌شود و هکذا.
هرگاه نقص یا غلطی در تلفظ شاگرد، یا شاگردها می‌دید آنرا بازگو می‌کرد و به آنها حالی می‌نمود. روزهای بعد نیز، قبل از آنکه درس تازه را شروع کند باز درس دیروز را از او می‌پرسید و در نتیجه بچه تازه‌وارد ناخودآگاه در طریق فراگرفتن درس قرار می‌گرفت.
پس از آنکه ترکیب حروف تمام می‌شد و نوبت بشناسائی حرکات یعنی زبر، زیر و پیش، یا تنوین و سکون و مدّ و تشدید ... می‌رسید تلفظ حروف با حرکات نیز تدریس می‌گشت و معلم کوچک، که گفتیم از خود شاگردان بود، اینبار با همان سبک نخستین، چنین یاد می‌داد «الف زبر. آ»، «ب زبر. ب»، «ت زبر. ت» و الخ ... و چون خواندن حروف با حرکات و علامات بپایان می‌رسید خواندن قرآن آغاز می‌شد و اولین سوره قرآن مجید، یعنی سوره فاتحه، تعلیم می‌گردید و بعد از آن سوره‌های دیگر که در جزوه بود از آخر آن تدریس می‌گشت.
در کتابچه الفبا که طفل همراه داشت معمولا سوره‌های یک جزو آخر، یعنی یک
ص: 163
سی‌ام آخر قرآن نوشته می‌شد و بدانجهت بخود کتابچه هم جزوه می‌گفتند. و چون سوره اوّل این جزو سوره «عمّ» بود از اینرو آنرا «عمّ‌جزو» هم می‌خواندند. شاگردان بمحض آنکه جزوه را بآخر می‌رسانیدند یکبار دیگر آنرا دوره می‌کردند و چون از آن فارغ می‌گشتند بجای جزوه، قرآن کامل می‌آوردند و از آن درس می‌خواندند و سوره‌های آنرا از آخر بطرف اولین سوره تعلیم می‌گرفتند. این قسمت از تعلیم و تعلّم ساده بود زیرا نوآموزان خواندن قرآن را در ایام یاد گرفتن جزوه فراگرفته بودند.
در آن دوره‌ها صنعت چاپ محدود بود و بعدها هم که امکانات فراهم گشت مثل امروز پیشرفت و توسعه زیادی نداشت. از اینرو داشتن و آوردن قرآن کامل برای همه میسّر نبود. این بود که آنان گاهی از اقوام و اقربای خود قرآنی بامانت می‌گرفتند و پس از پایان قرائت آن بازپس می‌دادند.
ختم قرآن، یعنی بپایان رسانیدن تحصیل قرائت آن، تشریفاتی داشت بدینمعنی وقتی نوآموز بآخرین سوره می‌رسید برای خانواده‌اش افتخاری از حیث تحصیل وی فراهم می‌گشت. پدر و مادر و کسان طفل، از اینکه فرزند آنها موفق به فراگرفتن تمام قرآن شده است، احساس مسرّت می‌کردند و معمولا بشکرانه آن مهمانی‌ای ترتیب می‌دادند. در این مهمانی علاوه بر نزدیکان خانواده و شاگردان مکتب، یا همدرسان او، آخوند باجی نیز جزو مدعوین بود و در پایان آن هدیه‌ای متناسب با استطاعت مالی خانواده باو اهدا می‌شد. این هدیه برای خانواده‌های متوسط عبارت از یک کلّه قند بود ولی کسانی که استطاعت بیشتری داشتند پارچه یا پولی نیز بعنوان خلعت بدان می‌افزودند.
معمولا این مهمانی روزی برگزار می‌شد که نوآموز، خواندن سوره بزرگ بقره را آغاز می کرد و به آیه 7 این سوره می‌رسید. این آیه با کلمه «خَتَمَ اللَّهُ» شروع می‌شود. رسم شایع زمان آن بود که هنگامیکه طفل این کلمه را قرائت می‌نمود، از طرف معلمه یا ارشد مکتب، سیلی‌ای بگونه او نواخته می‌شد.
ما از علّت و فلسفه این سیلی بی‌اطلاعیم و خود چنین می‌پنداریم که چون این آیه مشعر برآنست که خدا «بر دل و گوش» کافران و کسانی که صفات آنها در آیه ماقبل، یعنی آیه ششم سوره بقره گفته شده است «مهر نهاده و بر چشمهایشان پرده‌ای قرار داده
ص: 164
است» تا تنبّه و انذار پیامبران را درنیابند . شاید بدانجهت با سیلی بر گونه طفل می‌نواخته‌اند تا هرآینه او را متوجه این امر سازند و از گرایش بدان صفات بازدارند و بدرک حقایق مستعد گردانند. بهرحال اگر علّت و جهت این سیلی زدن را بدرستی نمی‌دانیم این واقعیّت را برای خوانندگان کتاب بعنوان خبر نقل می‌نمائیم که در تحصیلات قدیم در اردبیل، نواختن این سیلی در موقع رسیدن شاگرد بآیه «خَتَمَ اللَّهُ» از سوره بقره بصورت وی، رسم معمول بود و در مکتبخانه‌ها اعمال می‌شد.
طفل چون قرائت قرآن را بپایان می‌رسانید تعلیم او در این مکتب باتمام می‌رسید و می‌توانست برای ادامه تحصیل در مکاتب بالاتر، که بوسیله معلمان مرد تأسیس و اداره می‌گشت، مشغول شود ولی این کار بندرت صورت می‌گرفت زیرا برای زندگی در جامعه‌های قدیم این مقدار تحصیل کافی بود و داشتن سواد و دانستن مطالب علمی لزوم و ضرورتی نداشت و کسب‌وکار آینده طفل از آنها بی‌نیاز بود. از اینرو تعداد کمی از فارغ التحصیلان این مکاتب وارد مکتبخانه‌های بالاتر می‌شدند و بقیه برای کمک بپدر و فراگرفتن کسب‌وکار او، یا شاگردی نزد استادکار، باصطلاح امروز وارد بازار کار می‌گشتند.
در مکتبخانه‌ها از نوآموزان شهریه گرفته می‌شد ولی مقدار آن کم بود و بتوافق اولیای اطفال و مکتبدار بستگی داشت. در نیمقرن پیش شهریه متداول یک قران در ماه بود ولی بعضی از ثروتمندان شهریه بیشتری می‌پرداختند. مکتب غیر از ایام تعطیل هرروز دایر بود. روزهای شنبه بیشترین وقت آخوند باجی صرف رسیدگی بدرس و نظافت بچه‌ها می‌شد و روزهای پنجشنبه نیز اختصاص بدوره کردن درسها داشت.
آخوند باجی در جامعه اردبیل ارج و احترام زیادی داشت، مردم محلّه ولو آنکه فرزندی در مکتب او نمی‌داشتند، ویرا محترم می‌شمردند و در مجالس او را در صدر
ص: 165
می‌نشانیدند. او پردعوت‌ترین بانوان محلّه بشمار می‌آمد زیرا هرگاه که در خانه شاگردان فعلی و قبلی او جشن یا عزائی برپا می‌شد، او در ردیف اول مدعوین قرار داشت.

تنبیهات در مکاتب قدیمه اردبیل:

مکتبدار حق تنبیه بچه‌ها را نیز داشت و معمولا وقتی که ولیّ طفلی او را بمکتب می‌گذاشت این جمله را خطاب به آخوند باجی می‌گفت که «اتی سنون، سوموگی منیم» و این حکایت از آن داشت که اگر آنقدر باو چوب زده شود که گوشتهای بدنش بریزد، ولیّ او رضایت خواهد داشت. با وجود این باید گفت که بندرت تنبیهی صورت می‌گرفت زیرا نفس اطلاع بچه‌ها از اینکه، اگر برخلاف معمول رفتار کنند تنبیه خواهند شد، آنها را از هرکار ناصوابی بازمی‌داشت.
تنبیه نیز در آن ایام مراتبی داشت و مشتمل بر تذکار خصوصی، توبیخ در حضور بچه‌ها و یا تنبیه بدنی بود. در تنبیهات بدنی نیز گاهی به کشیدن گوش و زمانی بیک سیلی ملایم اکتفا می‌گشت و ندرتا یکی دو تا ضربه، با ترکه چوب بر کف دست بچّه مقصر زده می‌شد و در موارد بسیار نادر هم ممکن بود پاهای یکی از آنها در فلک قرار گیرد و چند ضربه چوب بر کف آنها بخورد.
پس از پیدایش مدارس جدید نیز تنبیهاتی در آنها معمول بود ولی بیکبار اولیای فرهنگ آنرا ممنوع ساختند و بدین‌سبب که در مدارس اروپا و آمریکا تنبیهات بدنی بر چیده شده است، این قسمت از رسوم مؤسسات تحصیلی در مدارس ایران را نیز بر مبنای
ص: 166
روش آنها تغییر دادند. لازم است بدین نکته اشاره شود که برخی از علمای تربیتی جهان غرب بر این عقیده‌اند که امر تنبیه باید از ساحت تعلیم و تربیت برداشته شود و آگاهانیدن متعلمین جانشین مجازات آنها گردد. آنان می‌گویند اگر فی المثل بچّه‌ای شیشه پنجره اطاق نشیمن را نیز بشکند نباید با هیچ واکنشی روبرو شود بلکه باید گذاشت که او خود از سرما و گرمائی که از جای شکسته می‌آید، رنج ببرد و دریابد که شکستن شیشه کار خوبی نبوده و در آینده از آن اجتناب نماید و هکذا ...
دیگران بر این نظر ایراد گرفته می‌گویند که این امر با مقتضای طبیعت آدمی سازگار نیست وانگهی اگر مثلا خانواده‌ای پنج کودک بزرگ کند تا کی باید پنجره‌های آنها بدون شیشه بماند تا بچه‌ها بتدریج آثار نامطلوب اعمال خود را دریابند.
بعلاوه اگر کار خلاف آنها فقط منحصر به شکستن شیشه شود ممکن است قابل تحمل باشد امّا در موارد دیگر چه، و بقول معروف ثمّ ما ذا؟ ...
تجربه نشان داده است که انضباط و نظم، رکن اساسی قوام و دوام جوامع انسانی است و اگر روزی این نظام شکسته شود موجودیت جامعه متزلزل می‌گردد و بربریّت و وحشیگری اساس آنرا تهدید می‌نماید. ما با سابقه‌ایکه در امر تعلیم و تربیت داشته‌ایم چنین دیده‌ایم که تا روزیکه در آئیننامه مدارس ایران تنبیهات بدنی ممنوع نگشته بود مدارس ما مراکز مؤثری از لحاظ آموزش و پرورش بشمار می‌آمد و کسانی که از آنها فراغت تحصیل می‌یافتند انسانهای باتربیتی می‌بودند و در قسمت تعلیم نیز آنچه را که خوانده بودند بخوبی می‌دانستند و صاحب اندیشه و اتکای بنفس می‌شدند. ولی از آنروز که این ممنوعیت در آئیننامه عنوان گردیده است کیفیات واقعی مدارس سقوط کرده و چون نظام لازم از کلاسهای مدارس رخت بربسته معلّم مبدّل بیک صفحه «گرامافون» گشته است که مطالبی را در جلوی تخته‌سیاه، در برابر جمعی بنام دانش‌آموز، که بآموختن هرچیز جز دانش علاقه دارند، بیان کند و بهرحال ساعت درس را با ناراحتی‌هائی که بچه‌ها فراهم می‌نمایند، بآخر برساند و با شنیدن صدای زنگ خود و شاگردان را از این گرفتاری رها سازد. زیرا روش کارها طوری شده است که رابطه حرمت بین معلم و متعلّم از بین رفته و هرقدر هم درس معلّم زمزمه محبّتی باشد غالبا
ص: 167
در بین دانش‌آموزان یک کلاس، اکثریت با کسانی گشته است که حاضر بحفظ نظم و شنیدن مطالب نیستند و روح آرامش و امکان استفاده از کلاس و درس را از بین می‌برند و در برابر اینقبیل رفتارهای ناصواب، طبق مندرجات آئیننامه‌ها، در صیانت و امان می‌باشند.
در نتیجه مدارس ما کیفیت مطلوب خود را از دست داده و در تاریخیکه ما این مجموعه را گرد می‌آوریم در طریقی گام نهاده است که اثرات آن از لحاظ اصول انسانیت و سلامت جوامع، تهدیدکننده‌تر از آثار چنگیز و تیمور گشته است. بیان این واقعیت برای نویسنده مشکل و برای خواننده ناگوار است که اکثریت فارغ التحصیلان مدارس ما با مقایسه با همطرازهای خود در سی یا چهل سال گذشته در آن درجه از کمالات اخلاقی و وظیفه‌شناسی نیستند که آنان بودند و نیز از حیث کیفیت کسب دانش و بهره‌مندی از درس‌ومشق نسبت بآنها پیشرفت کمتری دارند. در صورتیکه در عالم مقایسه صد یک امکانات و وسایل تحصیلات اینان در اختیار آنها نبوده است.
دانش‌آموزان امروزی در مقیاس بسیار وسیع، کتاب‌های گوناگون، لوازم تحصیل، معلمان دانشمند، آزمایشگاههای مجهّز و ... در اختیار دارند و هرروز و هرساعت که بخواهند از راه مجلّات علمی، رادیو، تلویزیون، سخنرانیها و ... می‌توانند تحصیل علم و دانش کنند حال آنکه پیشینیان آنها از همه اینها محروم بودند و حتی دفتر و کتاب درسی را نیز بزحمت پیدا می‌کردند. آنها بر اثر نظام و ضابطه آنچه را می‌خواندند بواقع در می‌یافتند و اینان بر اثر فقدان آن، هرچه را که آماده و مهیّا در اختیارشان می‌گذارند ارج نمی‌نهند و چه‌بسا که در حدّ گواهینامه‌های رسمی دریافتی نیز، توشه‌های علمی و تربیتی بدست نمی‌آورند.
ممکن است برای خوانندگانی که از وضع مدارس سابق بی‌اطلاعند این تصوّر حاصل شود که تنبیهات بدنی متداول در آن مدارس بدان معنی بوده است که مربّی هر روز و هرساعت، مثل جلّادی، بالای سر شاگردان ایستاده و با چوب و شلاق و تازیانه‌ای که در دست داشت، تن ضعیف و ظریف کودکان را کوفته یا اعضای بدن آنها را مثله می‌کرده است. تا آنجا که جلوگیری از این عمل غیرانسانی ضرورت
ص: 168
اجتماعی یافته و گردانندگان دستگاه تعلیم و تربیت مجبور به منع آنها شده‌اند. ولی واقعیّت اینست که این امر بموازات تشویق و تحبیب و نصیحت و غیره، اسما بمنزله وسیله‌ای برای معلّم بشمار می‌آمد بدون آنکه رسما و عملا مورد استفاده قرار گیرد و بطوریکه اشاره کرده‌ایم نفس این امر که اگر شاگرد در ادای وظایف خود کوتاهی کند یا اصول مسلّم جامعه را، که در مراحل تحصیل، همان محیط مکتب و مدرسه بود، مورد تعدّی قرار دهد تنبیه خواهد شد، بازدارنده بزرگی از کارهای ناصواب بود و بتدریج ملکه‌ای برای او می‌شد. امریکه اگر صادقانه بررسی گردد روشن می‌شود که در عرض یکسال از سی چهل نفر نوآموز دختر و پسری که در یک مکتب درس می‌خواندند بزحمت یک یا دو نفر مورد تنبیه بدنی قرار می‌گرفتند و این تنبیه عملا از یک سیلی ملایم بر صورت و یا یکی دوترکه چوب بر کف دست تجاوز نمی‌کرد.
نظم و نظام معمول مکتبخانه، مثل فشار هوای محیط که بر وجود ما وارد می‌شود، غیرمحسوس بود و بدون ایجاد کمترین ناراحتی روحی و جسمی، فضای منظم و آرامی ایجاد می‌کرد و معلم و متعلم، بی‌آنکه حتی بر این فضا توجّهی یابند، در محیط لذت‌بخش و شوق‌آوری بتعلیم و تعلّم می‌پرداختند و بحفظ حدود و حقوق و احترام دیگران، که لازمه زندگی در اجتماع است، از همان اوان عادت می‌کردند. این عادت کم‌کم ملکه می‌گشت و چنان محیط امنی بوجود می‌آورد که در شهر بزرگی مثل اردبیل، شاید سالها می‌گذشت و یک دعوا و یا خدای‌ناکرده تجاوز و سرقتی بین چنین کسانی پیش نمی‌آمد و ما اگر از انضباط دقیق در مؤسسات تربیتی، بویژه مراحل اولیّه آنها طرفداری می‌کنیم برای رسیدن بیک نتیجه نهائی مطلوب یعنی یک جامعه سالم و امن می‌باشد که تأسفا هیچ اقدام دیگری نمی‌تواند آنرا اینچنین ساده و آسان فراهم سازد.

بازی کودکان در مکتبخانه‌های اردبیل:

باری نوآموزان مکاتب قدیمه پس از آنکه درس خود را یاد می‌گرفتند و بمعلم کوچک خویش باز می‌خواندند دو نفر سه نفر، دور از چشم آخوند باجی، با هم بازی می‌کردند و این بازیها غالبا پیدا کردن حرف مشخصی در یکی از صفحات
ص: 169
جزوه، یا «دوزلمه» و یا «نقطه‌بازی» بود.
پیدا کردن حرف مشخصی در جزوه بدین‌سان بود که دو نفر که پهلوی یکدیگر می‌نشستند، جزوه را بازمی‌کردند و هریک از آنها یک روی صفحه باز شده را انتخاب می‌نمودند. آنگاه یکی از حروف، مثلا نون تنها «ن» را مشخص می‌ساختند و شروع به پیدا کردن و شمردن آن‌ها می‌نمودند. نون هرصفحه که بیشتر بود آنطرف برنده می‌شد.
دوزلمه در زبان ترکی، بمعنی در خط مستقیم قرار دادن است. در این بازی که معمولا بر روی جلد مستطیل‌شکل جزوه انجام می‌شد بچّه‌ها دو قطر آنرا با قلمی، که ممکن بود یکی از آنها داشته باشد، رسم می‌کردند و از محل تلاقی قطرها، دو خط نیز بموازات عرض و طول مستطیل منظور می‌داشتند. بدین‌ترتیب در روی جلد جزوه هشت خط مستقیم (چهار ضلع کناره‌های جلد، دو قطر و دو خط بین وسط اضلاع روبرو) بوجود می‌آمد که روی هریک از آنها سه نقطه (دو نقطه در طرفین و یکی در وسط) مشخص می‌شد. بازیکنان بنوبت یکی از این نقطه‌ها را با گذاشتن تکّه کاغذ یا علامت دیگر می‌گرفتند. سعی هرکس بر آن بود که سه نقطه روی یک خط مستقیم را بدست آورد و در ضمن بازی را طوری انجام دهد که از افتادن سه نقطه متوالی بر روی یک خط مستقیم بدست طرف جلوگیری نماید. هرکس که جلوتر از دیگری سه نقطه یک خط مستقیم را می‌گرفت برنده بود.
نقطه‌بازی هم نوع دیگری از این بازیهای کودکانه بشمار می‌آمد و مثل دوزلمه برای تربیت هوشی اطفال مفید بود. این بازی در روی یک صفحه کاغذ سفید صورت می‌گرفت بدینطریق که یکی از بچه‌ها در روی آن تعدادی نقطه بفاصله تقریبی یک سانتی‌متر می‌گذاشت و از این راه مربعی بدست می‌آورد که مثلا در هریک از اضلاع آن بیست نقطه و بالمآل در سطح صفحه چهارصد نقطه قرار داشت. آنگاه بازی با کشیدن یک خط مستقیم بین دو نقطه متوالی از طرف یکی از بازیکن‌ها، آغاز می‌گشت و هریک از دو طرف بنوبت یک خط بین دو نقطه متوالی بطور دلخواه می‌کشید. سعی بازیکنها بر آن بود که با کشیدن یک خط، خانه‌ای با چهار ضلع کامل بدست آورد و درعین‌حال طرف را از چنین امکانی بازدارد. هریک از آنها علامتی را
ص: 170
که عبارت از یک حرف بود برای خود مشخص می‌نمود و بمحض بدست آوردن یک چهارخانه، در وسط آن می‌نوشت. در پایان بازی هرکس که چهارخانه بیشتری داشت برنده بود. این بازی بیشتر در مکتبخانه‌های بالاتر که با قلم و کاغذ سروکار داشتند صورت می‌گرفت.
اذان ظهر، که در قدیم در بالای مناره‌ها یا پشت‌بام مساجد گفته می‌شد، بمنزله زنگ پایان درس بود. بچه‌ها از دقایقی پیش جزوه‌ها را در دستمال خود می‌بستند و زیر بغل گذاشته منتظر می‌نشستند و بمحض بلند شدن صدای اذان از جا برمی‌خاستند و کفشهای خود را، که موقع آمدن در گوشه معینی از دهلیزخانه جفت کرده بودند، بپا کرده راه منزل خود را پیش می‌گرفتند و طبیعی است که دویدن در کوچه و خندیدن و بازی کردن با یکدیگر، بعد از ساعتها در یک جا نشستن، بهترین تفریح برای آنها بشمار می‌آمد. بعضی از مکتبداران که انضباط بیشتری داشتند از یکربع بظهر مانده بچه‌ها را یک‌یک مرخص می‌نمودند تا در کوچه نایستند و یکسره بخانه بروند.
غیبت از مکتب موجب بازخواست و تنبیه می‌شد و لذا طفلی که غیبت می‌کرد روز بعد مادر، یا یکی از کسانش را با خود بمکتب می‌آورد تا عذر غیبتش را باطلاع آخوند باجی برساند. مرخص کردن طفل در وسط روز معمول نبود مگر در مواردیکه یکی از بستگان طفل بمکتبدار مراجعه می‌کرد و کسب اجازه می‌نمود.
گاهی کسانی که گرفتاری سختی پیدا می‌کردند از روح معصوم اطفال مکتبخانه‌ها استمداد می‌نمودند. بدینمعنی اگر مثلا کسی مریض لاعلاجی در خانواده خود می‌داشت بمکتب می‌آمد و مکتبدار او را دعا می‌کرد و بچه‌ها با آن حالت معصومانه آمین می‌گفتند. این کار که بندرت اتفاق می‌افتاد بازتابی در روح نوآموزان داشت که امروزه ممکن است طرفداران مکاتب الهی آنرا به تصفیه روحی و تشیید اعتقادات مذهبی، و پیروان مکتب مادی به خرافه‌گرائی تعبیر نمایند و چون ما در اینباب در صفحه 131 جلد دوم این کتاب مطالبی عنوان کرده‌ایم از تکرار آنها خودداری می‌نمائیم.
ص: 171

مرحله دبستان یا مرحله دوم تحصیلات قدیمه در اردبیل:

مرحله دوم تحصیل بمنزله دبستان بود و در مکاتبی صورت می‌گرفت که مکتبداران مرد، بنام «آخوند» آنها را تأسیس و اداره می‌کردند.
در روزگار گذشته، همچنانکه اشاره کرده‌ایم، آخوند بمردانی گفته می‌شد که در علوم دینی ورود داشتند و می‌توانستند آنها را بدیگران نیز تدریس نمایند و کسانی از آنها را که از جهت مطالب علمی پر و غنی بودند «ملّا» می‌خواندند.
هردوی این کلمات، در آن ایام عناوین با حرمت و عظمتی بود و علمای بزرگی مثل شادروان «آخوند ملا محمد کاظم خراسانی»، که در ایام انقلاب مشروطیت ایران زعامت عالیترین مرکز علمی تشیّع را در نجف اشرف داشت و از حامیان بزرگ حریّت و آزادی ایران بشمار می‌آمد، با این عناوین شناخته می‌شدند.
در عصر ما این عنوانها وزن و میزان خود را از دست داده است و اگر کسانی با کلمات آخوند و ملّا مورد خطاب قرار گیرند احساس یکنوع سخافت و هرآینه بی‌احترامی می‌کنند و عناوین دیگری مثل «حجت الاسلام»، «آیت اللّه» و «آیت الله العظمی» را بر آنها ترجیح می‌دهند. مکتب آخوند نیز مانند مکتب آخوند باجی بود. او هم بر روی تشکچه‌ای می‌نشست و میز کوچکی در پیش خود می‌گذاشت و دانش‌آموزان هم در کف اطاق، که نسبتا بزرگتر بود، می‌نشستند و بجای یاد گرفتن الفبا یا قرائت جزوه، خواندن و نوشتن فارسی و عربی می‌آموختند. گاهی هم بعضی از بچّه‌ها، که الفبا را نزد آخوند باجی یاد گرفته بودند، قرائت قرآن را در این مکاتب تعقیب می‌کردند.
کتاب در آن ایام بسیار کم و نادر بود و در قرون گذشته با دست نوشته می‌شد. از یکقرن پیش که چاپ سنگی وسعت یافت گشایشی از این حیث بوجود آمد و مثلا در مکتبی که پنجاه نفر محصّل داشت نسخ معدودی از کتابهای معمول زمان با آن چاپ، مورد استفاده قرار می‌گرفت.
در این مکتبها هم شاگردان بدسته‌هائی تقسیم می‌شدند و باصطلاح، همدرس
ص: 172
می‌گشتند یعنی هرچند نفر که از یک کتاب معین درس می‌خواندند همدرس همدیگر می‌شدند. کتابهائی که در آن دوره‌ها بفارسی تدریس می‌شد «تنبیه الغافلین»، «وظیفة الاطفال»، «نصاب الصبیان»، «گلستان سعدی»، «تاریخ نادر» و نظایر آنها بود و در قسمت عربی نیز بیش از همه صرف و نحو تعلیم می‌گشت.
خط نوشتن، که یکی از هنرهای زیبای عصر ماست، برای دانش‌آموزان اجباری بود و قلمدان و کاغذ و قلم نی از وسایل تحصیل بشمار می‌آمد. خط نوشتن را آنروزها مشق کردن می‌گفتند. معلّم ترتیب نوشتن را با دادن سرمشق در مکتب یاد می‌داد و برای دانش‌آموزان تکالیف شب نیز معین می‌کرد بدینمعنی که صفحاتی را برای نوشتن در منزل علامت می‌گذاشت و هرروز صبح اول وقت آنها را رسیدگی می‌نمود.
پس از آنکه رسیدگی بتکالیف تمام می‌شد هردسته از شاگردان همدرس، بترتیب پیش آخوند آمده دوزانو روی زمین می‌نشستند و آخوند درس روز گذشته را از آنها سوآل می‌کرد و آنگاه صفحه جدیدی را بعنوان درس تازه تدریس می‌نمود. همه شاگردان هر روز درس تازه نمی‌گرفتند و بسته بآسانی و سختی درسهای گذشته، گاهی یکروز در میان و در مواردی دو روز در میان، صفحات جدیدی را می‌آموختند. سپس از پیش معلّم برخاسته بجای خود بازمی‌گشتند و با هم بخواندن و فراگرفتن درس می‌پرداختند و چون از این کار فارغ می‌شدند خط می‌نوشتند.
این قبیل مکاتب دو وقته بود، یعنی صبح تا ظهر و از دو ساعت بعدازظهر تا ساعت چهار دایر می‌شد. دانش‌آموزان غالبا برای صرف ناهار بخانه می‌رفتند ولی در فصل زمستان، که هوا سرد و کوچه‌ها پر از برف می‌شد، بیشتر آنها ناهار خود را همراه می‌آوردند و در مکتب صرف می‌کردند.
کیف و «ساک» بترتیبی که امروز معمول است وجود نداشت و اساسا ساخته نمی‌شد و بچه‌ها برای بستن کتابها و وسایل تحصیل خود از دستمال استفاده می‌کردند.
ناهار خود را نیز در دستمالی می‌گذاشتند و چون ظهر می‌شد و آخوند مکتب را ترک می‌کرد آنها دستمال خود را باز کرده غذائی را که آورده بودند می‌خوردند. گاهی سه نفر چهار نفر غذاهای خود را، بقول خودشان با هم «قاطی» می‌کردند و باشتراک با هم
ص: 173
صرف می‌نمودند و چون از خوردن ناهار فارغ می‌شدند با هم بگفتگو یا بازی می‌نشستند.
برخی نیز درس روز را با همدرسان بازگو می‌کردند و یا تکالیف شب را انجام می‌دادند.
روزهای پنجشنبه، مثل مکاتب پیشین، برای دوره کردن درسها بود و کار تحصیل ظهر تمام می‌شد. روز شنبه هم معلم بدرس و مشق بچه‌ها و نظافت آنها رسیدگی می‌نمود. تعطیلات تابستانی معمول نبود و بیشتر مکاتب سالی دوازده ماه دایر بود.
وسیله گرم کردن مکتب در زمستان بخاری بود. در آن ایام روشن کردن بخاری با هیزم صورت می‌گرفت زیرا برخلاف امروز نفت معمول و بقدر کافی نیز موجود نبود.
مکتبدار هیزم را در فصل تابستان خریداری می‌کرد و بوسیله هیزم‌شکنها آنها را باندازه طول بخاری خرد کرده انبار می‌نمود، تا در زمستان دچار مشکلاتی نشود. بخاری مکتب جیره هیزم داشت و علی الرسم صبح هرروز و بعدازظهر روزهائیکه هوا سرد بود، روشن می‌شد و اطراف آن، قبل از شروع درس، مرکز تجمع بچه‌ها بود.
تنقل، یعنی خوردن خوراکی در ساعات درس ممنوع بود از اینرو بچه‌ها آنچه را که می‌آوردند ظهر می‌خوردند و این خوراکی معمولا نخودچی کشمش یا سنجد و گاهی سبزه و مغز گردو بود. معهذا صبحها نیز قبل از آغاز درس بعضی از آنها سنجدهائی را که در جیب داشتند با پوست آن بقسمت داغ‌شده تنه بخاری چسبانده باصطلاح روز، کبابی کرده می‌خوردند.
هرمکتب معمولا خلیفه‌ای داشت که از بین شاگردان مبرّز انتخاب می‌شد تا در ساعاتی که آخوند در مکتب نبود عهده‌دار نظم شود. تنبیهات در این مکاتب هم، مثل مکتب آخوند باجی‌ها، معمول بود ولی بندرت صورت می‌گرفت.
در بعضی از مکتبها آواز خواندن و شعر سرودن جزو برنامه تحصیل بود ولی این هردو، بویژه آواز خواندن، اختصاص بمسائل مذهبی داشت و بطور عمده در روزهای پنجشنبه بشکل نوحه‌خوانی صورت می‌گرفت. بااینحال معلم توجه می‌نمود که این نوحه‌خوانیها در مایه اصلی آهنگهای مربوطه، که گوشه‌هائی از دستگاههای هفتگانه موسیقی اصیل ایرانی بود، باشد و «پست» و «شدّ» آواز یا اوج و حضیض صداها رعایت گردد. در نیمقرن پیش مکتب مرحوم «میرزا عزیز» در تازه‌میدان، از این حیث معروف بود.
ص: 174
از مکتبداران معروف یکقرن اخیر اردبیل می‌توان از شادروان ملا حسینعلی، حاج میرزا فتح الله، ملا حسنعلی و پسرش حاج میرزا محسن خوشنویس و میرزا عزیز فربودی نام برد.

مرحله سوم تحصیلات قدیمه در اردبیل:

کسانی که در این مکاتب خواندن و نوشتن فارسی و مقدمات صرف و نحو عربی و برخی از علوم را فرامی‌گرفتند افراد باسوادی می‌شدند و در جامعه اردبیل ارج و احترام می‌یافتند و اکثرا برای تحصیل معاش، کار و شغلی را در پیش می‌گرفتند.
ولی کسان دیگری هم از آنان پیدا می‌شدند که می‌خواستند بالاتر از این مراحل تحصیل نمایند و از علم و دانش بهره کافی بدست آورند. این کار در «مدارس» صورت می‌گرفت و مدرسه، بدین مفهوم عبارت از بنائی بود که افراد خیّر یا علمای بزرگ شهر، از وجوه شخصی یا بیت المال و خیرات عمومی برای تربیت طلاب علوم دینی می‌ساختند.
این مدارس از تعدادی اطاق، بنام حجره که مخصوص سکونت طلاب بود، تشکیل می‌یافت و علی الرسم این اطاقها در طول چهار ضلع حیاط بزرگ مربّع‌شکل احداث می‌گشت. اطاقها دارای طاق ضربی بود و در ورودی آنها، در وسط ضلع مجاور حیاط، منظور می‌شد و روشنائی آنها نیز از دو پنجره کوچکی که در طرفین در قرار داشت، تأمین می‌گشت. هراطاق تعدادی طاق و طاقچه داشت و یک پستو یا صندوقخانه در پشت آن که با یک در و گاهی با یک درگاه باین اطاق متصل می‌شد، بمنزله آشپزخانه حجره بحساب می‌آمد. حیاط مدرسه درختکاری و گلکاری می‌گشت و حوض بزرگی، که علی العموم در وسط آن قرار داشت و بوسیله تلمبه از چاه پر می‌شد، محیط زیبائی بوجود می‌آورد.
هرمدرسه تالار بزرگی داشت که بنام «مدرس» یا محل درس نامیده می‌شد. بعضی از مدارس دارای چندین مدرس بودند و در هریک از آنها مدرسیّنی تدریس می‌نمودند.
مدرس‌ها با حصیر و گلیم و گاهی با فرشهائی که افراد خیّر اهدا می‌کردند مفروش می‌شدند ولی تهیّه فرش حجره‌ها و وسایل زندگی آنها بر عهده خود ساکنان آنها بود.
ص: 175
امروز که سیمان و تیرآهن و نظایر آنها در کارهای ساختمانی معمول شده و بوفور پیدا می‌شود احداث بناهای چندطبقه و نیز ساختن حمام و حوض و غیره آسان گشته است ولی اگر مثل یک قرن پیش لوله، سیمان، آهن و غیره را از قلمرو امور ساختمانی حذف کنیم و خشت و آهک و آجر و تیرهای چوبی قابل پوسیدن را جانشین آنها سازیم بهتر می‌توانیم دریابیم که چرا در این مدارس حمّام و نظایر آن ساخته نمی‌شد و بندرت اینقبیل بناها دوطبقه احداث می‌گشت. و باز وقتی سخن از وجود یک استخر بزرگ در چنین محیطی بمیان می‌آوریم خواننده را به علاقه بانیان و زحمت ساکنان، در بنا و نگهداری و مخصوصا پر کردن چنین مخازن بزرگ توجه می‌دهیم و یادآور می‌شویم که این حوضها بوسیله کشیدن آب با دلو و طناب از چاه، یا در سالهای بعد از راه تلمبه‌های دستی پر می‌شد و توام با زحمت و سختی زیادی بود.
از مدارس قدیم اردبیل که در یکقرن اخیر مرکز تعلیمات بود و هم‌اکنون نیز مورد استفاده است می‌توان از مدرسه «صالحیّه» جنب مسجد جامع، مدرسه ملا ابراهیم روبروی مسجد حاج میر صالح و مدرسه آقا میرزا علی اکبر جنب مسجدی بهمان نام، نام برد.
این مدارس عموما دوطبقه بود و بر روی حجرات زیرین آنها حجره‌هائی نیز قرار داشت. در گذشته این مدارس اهمیت زیادی داشت و طلاب و دانش‌پژوهانی از شهر و روستاها برای تحصیل علم در آنها تلاش می‌نمودند و اساتید بزرگی در رشته‌های حکمت و نجوم و ادبیات عرب و علوم اسلامی و مقدماتی از طب و ریاضیات تدریس می‌کردند و هریک از آنها در ساعات و روزهای معینی در مدرسه حضور یافته در مدرس آن بتدریس اشتغال می‌ورزیدند ولی امروز آن شور و شوق مشهود نیست و از آنچنان طلاب و اساتید خبری نمی‌باشد.
شرکت در این حوزه‌ها آزاد بود و طلّاب، بسته بمیل و علاقه خود در جلسات درس حضور می‌یافتند تا آنجا که در بعضی از درسها، مثل فقه اسلامی، اکثریت قریب باتفاق محصلین شرکت می‌کردند ولی در بعضی از آنها مثل فلسفه و حکمت چه‌بسا که فقط یک یا دو نفر از حضور استاد کسب دانش می‌نمودند. بعضی از اساتید، بعلّت کهولت
ص: 176
سن یا جهات دیگر، در خانه‌های خود درس می‌دادند و طالبان مطالب مورد تدریس آنان، در روز و ساعت مشخصی پیش آنها رفته تلمّذ می‌نمودند. برخی نیز در شبستان مساجد مجاور بتدریس می‌پرداختند.
آنچه مدارس قدیمه را غنی‌تر می‌ساخت علاقه محصل به فراگرفتن مطلب بود که این خود هم استاد را بر سر شوق می‌آورد و هم مشکلات تحصیل را بر شاگردان آسان می‌ساخت. بحث و مجادله از وسایل معمول تحصیلات قدیمه بود و خود روش ارزنده‌ای در فراگرفتن مواد و توسعه ذهنی متعلم در باب مطالب بشمار می‌آمد. بدینمعنی شاگردان پس از آنکه درسهای استاد را می‌شنیدند بلافاصله بعد از رفتن او شروع بخواندن و تفسیر آن کرده نظریات موافق و مخالف در باب آنها ابراز می‌داشتند و آنقدر بحث و گفتگو می‌کردند که مطلب بنحو روشنی مرکوز ذهن آنها می‌شد و با دلایلی که اقامه می‌گردید نکات جنبی و نظریات گوناگون تجزیه و تحلیل می‌گشت و با استدلالهای منطقی صحّت و سقم آنها روشن می‌گردید و اگر مشکلاتی پیدا می‌شد در جلسه دیگر در حضور استاد موضوع درس جدید قرار می‌گرفت.
طلبه‌ها غالبا از قراء و قصبات و شهرهای دیگر می‌آمدند و در این حجرات سکونت می‌گزیدند. ولی طلاب شهر، که عده نسبتا کمتری نیز می‌بودند، در خانه‌های خود زندگی می‌کردند. بااینحال برخی از آنان در مدارس نیز حجره‌ای می‌گرفتند و روزها در آنجا بتحصیل و مطالعه می‌پرداختند.
قبل از انقلاب اکتبر 1917 در روسیه، طلاب شهرهای قفقاز نیز غالبا برای تحصیل علم باردبیل می‌آمدند و برخی از آنها که استطاعت مالی داشتند خانه و اطاق در شهر اجاره کرده در آنها زندگی می‌نمودند.
طلاب مدارس مورد احترام جامعه بودند و مخصوصا در ماه رمضان، که ماه اطعام و احسان تلقی می‌شد، طلبه‌ها غالبا شبها را برای افطار در خانه متمکّنین دعوت داشتند و
ص: 177
بعضی از شهروندان هم گاهی شامی تهیّه کرده برای آنها بمدرسه می‌فرستادند.
مؤنه آنها علی الرسم بر عهده خانواده آنها بود ولی مجتهدین شهر، که وجوهات شرعی از مردم دریافت می‌کردند آنها را بین طلاب تقسیم می‌نمودند و ماهانه مقرری ثابتی بنام «شهریه» بهریک از آنان می‌پرداختند.
اقامت و سکونت در حجرات مدارس، علاوه بر تحصیل علم، آنان را عملا با اصول روزمرّه زندگی آشنا می‌نمود زیرا خرید و پخت‌وپز و شستن و جارو کردن را شخصا بر عهده داشتند و بطور خلاصه همه ضروریات و لوازم زندگی را خود تهیّه می‌نمودند.
بطوریکه گفته‌ایم کتاب درسی کمتر بود از اینرو بعضی از طلاب آنها را بامانت گرفته می‌خواندند و گاهی نیز، مخصوصا در قرون گذشته، آنها را با دست می‌نوشتند.
امروز وقتی گفته می‌شود که طلبه‌ای کتاب را با دست می‌نوشت فکر ما متوجه وسایل فعلی از قبیل دفتر و خودکار و خودنویس و یا لااقل مداد و کاغذ و دیگر نوشت‌افزار موجود می‌شود و بالمآل امر ساده‌ای بنظر می‌آید.
ولی وقتی امکانات آنروز مورد توجه قرار گیرد معلوم می‌گردد که این امر با چه سختی‌ها همراه بود. زیرا در آنعهد وسایل نوشتن عبارت از قلمهای نئین بود و مادّه نوشتن مرکّب سیاه، که در ظرف کوچکی از فلز بنام دوات قرار داشت.
تراشیدن قلم نیز کار مشکلی بود بخصوص که کیفیت نوشتن با تراش آن بستگی داشت. کاغذ از خارج می‌آمد. محصل و هرنویسنده دیگر، کاغذ را ببهای بالنسبه گران می‌خرید و آنرا با ترتیب خاص تا می‌کرد و چون این کاغذ خطدار نبود مراقبت زیادی می‌نمود تا سطرها کج نشود و یا داخل هم نگردد.
نوشتن با مرکّب مراقبتهای دیگری هم لازم داشت تا مبادا دست یا کاغذ یا چیز دیگر، قبل از خشک شدن نوشته‌ها، بر آنها بخورد و مرکب را بر روی سطرها کشیده آنها را ناخوانا گرداند یا خدای ناکرده آبی بر روی نوشته‌ها بریزد و آنها را محو سازد. با اینحال طلاب و نویسندگان بدین مشکلات تن درمی‌دادند تا بعد از ماهها صاحب
ص: 178
کتابی شوند. چیزیکه امروز هیچ دانش‌آموز و دانشجوئی نه‌تنها حاضر بتحمل آنها نیست تازه با بدست آوردن بدون زحمت کتاب و کاغذ و دفتر و نوشت‌افزار شکایت هم دارد از اینکه در نه ماه تحصیلی چند صفحه تکلیف انجام دهد و یا چند کتاب درسی را باید بخواند.
از چراغ‌برق و غیره نیز خبری نبود و روشنائی شبانه حجره‌ها را چراغهای نفتی کم‌نور و در گذشته‌های دور چراغهای پیه‌سوز تأمین می‌نمود. اینقبیل چراغها ظروف کوچکی از سفال بود که مقدار پیه یا روغن حیوانی در آن می‌ریختند و تکه پارچه‌ای بعنوان فتیله در آن می‌گذاشتند. یک سر این فتیله را که از ظرف بیرون آمده در خارج از آن قرار داشت آتش می‌زدند و در نور آن شب را بمطالعه می‌پرداختند.
کم‌کم که استفاده از نفت معمول گشت چراغهائی از شیشه ساخته شد، و با لوله شیشه‌ای که بر بالای آنها قرار گرفت بر میزان نوردهی آنها افزوده گردید و بدینطریق در حجره‌های طلبه‌ها روشنائی‌ها بیشتر از گذشته‌ها گشت و بوی نامطبوع چراغهای روغنی نیز از بین رفت.
بیشتر چراغهای نفتی که تا پیدایش برق در خانه‌ها مورد استفاده بود بقدر هفت شمع کوچک نور داشت و پرنورترین آنها، که مخصوص تالارهای اشراف بود و گرانبهاترین و پرمصرف‌ترین چراغها بحساب می‌آمد چراغهای گردسوز یا دو فتیله بود که حدّاکثر نور آنها برابر سی شمع می‌شد.
باری در این قبیل مدارس، که تحصیلات در آنها بدوره سطح معروف بود، امتحان بمفهوم امروزی معمول نبود و تنها تشخیص استاد بود که وضع تحصیلی طلاب را تعیین می‌نمود. این تشخیص چنین بود که وقتی طلبه‌ای کتابی را نزد استاد می‌خواند او بطور غیرمستقیم استعداد و لیاقت و میزان درک و دانش و فهم شاگرد را در باب موضوع آن
ص: 179
کتاب در نظر می‌گرفت و چون اطمینان می‌یافت که شاگرد، موضوع و مطالب مربوط بدان رشته از درس را دریافته است، نظر خود را بدو ابلاغ می‌نمود. بنابراین برخلاف روش معمول در مدارس جدیده، که معیار فهم و دانش فارغ التحصیلان از روی کاغذی بنام تصدیق معیّن می‌شود، در آن نوع تحصیل فهم مطالب و درک موضوعات اصالت فراغت از تحصیل را تشکیل می‌داد و مظهر شخصیّت علمی فارغ التحصیلان، که نوعا صاحب عمامه و عبا نیز می‌شدند، معرفت و دانش آنها می‌بود. فقط در دوره عالی این گونه تحصیلات بود که استاد فراغت از تحصیل در رشته‌ای را کتبا و بنام اجازه در پشت کتاب شاگرد می‌نوشت و ما نمونه‌ای از آنرا در فصل دیگری آورده‌ایم.

دوره عالی تحصیلات قدیمه:

این دوره را اصطلاحا دوره خارج می‌گفتند زیرا در دوره‌های مقدماتی و سطح، شاگردان می‌بایست تعدادی از دروس را عموما یاد گیرند و چنین نبود که مثلا کسی بدلخواه خود نحو نخواند و یا از تفسیر و ادبیات عرب خودداری کند. امّا در دوره عالی هرشاگرد می‌توانست در رشته مخصوصی مطالعه نماید. مثلا یکی در علوم نقلی مثل فقه تخصّص یابد و بدانجهت باید علم رجال و اصول و غیره بخواند و دیگری در رشته حکمت کسب کمال کند و منطق و علم النفس و تاریخ فلسفه و آرای فلاسفه و نظایر آنرا تحصیل نماید تا در آن رشته تالی مرتبه استاد گردد و هکذا. وقتی این قسمت‌ها را در حدّ اعلای امکان فرا می‌گرفت و خود نیز می‌توانست احکام و فروعات لازم را استنتاج و استنباط کند، بمرحله عالی دست می‌یافت. در اینموقع بود که استاد در آخر کتابی که شاگرد نزد او خوانده بود نظر خود را در حق وی می‌نوشت و از آن ببعد طلبه در عداد مجتهدین یا دانشمندان درمی‌آمد.
اگر مطالب گفته شده را خلاصه کنیم چنین می‌شود که تحصیلات قدیمه در اردبیل چهار مرحله داشت. نخست مکتب، مخصوص کودکان برای فراگرفتن قرائت قرآن. دوم مکتبهای آخوندها، که برای تعلیم خواندن و نوشتن فارسی و عربی و مقدمات صرف و نحو و نظایر آنها بود. درسهای این مکتب برای کسانی که بدوره‌های سطح و خارج دست
ص: 180
می‌یافتند، بعنوان دوره مقدمات بحساب می‌آمد. مرحله سوّم دوره سطح بود که از لحاظ مدت طولانی‌ترین دوره‌ها را تشکیل می‌داد و در آنها درسهائی از قبیل صرف و نحو و فقه و اصول و تفسیر و کلام و منطق و حکمت و ادبیات عرب و هیئت و غیره تدریس می‌گردید. چهارمین و آخرین دوره، درس خارج بود که دوره تخصّصی بشمار می‌آمد و رسیدن و طی کردن آن برای هرکسی ممکن نمی‌شد. طلبه‌ای که موفق بپایان آن دوره می‌شد بمقام اجتهاد می‌رسید.
اشتغال طلاب بعد از هریک از مقاطع تحصیلی نیز متناسب با میزان تحصیلات آنها بود. بدینمعنی آنانکه دوره مقدمات خوانده ترک تحصیل می‌کردند با مطالعه کتب مقاتل روضه‌خوان می‌شدند و از آن راه امرارمعاش می‌نمودند و اگر بجای سکونت در شهر بروستا برمی‌گشتند عالم محلّ می‌گردیدند. مگر شهروندان بدون عبا و عمامه که غالبا برای منشیگری و حسابداری تجارتخانه‌ها استخدام می‌شدند و عنوان «میرزا» می‌یافتند.
فارغ التحصیلان دوره سطح مقام عالیتری می‌یافتند و بامامت جماعت در مساجد و مرتبه وعظ می‌رسیدند و صاحب محراب و منبر می‌گشتند و نیز در مدارس طلاب تدریس می‌نمودند. و اگر بگذراندن دوره عالی و خارج توفیق می‌یافتند بدرجه اجتهاد نائل می‌آمدند و در شهر و منطقه مرجع حلّ و فصل امور شرعی می‌گشتند و با وجوهات دینی که مردم بدانها می‌دادند امور زندگی طلاب را مرتب ساخته ریاست مدارس شهر را بدست می‌آوردند. برخی از دارندگان مقام اجتهاد رساله‌های عملی می‌نوشتند و نظریات و استنباطات خود را در باب فروعات دینی و مسائل آن ابراز می‌داشتند و مرجع تقلید می‌شدند. النهایه آنانکه بیش از دیگران عالمتر و مردم‌دارتر بودند مریدان بیشتری می‌یافتند و امکانات وسیعتر مالی و نفوذ اجتماعی بدست می‌آوردند.
در روزگاران گذشته، بویژه در عهد صفویه، با اهمیتی که اردبیل پیدا کرده بود دوره درس خارج هم در خود اردبیل دایر بود و استادان بنامی مثل میر سید حسین الحسینی جبلعاملی در آنجا تدریس می‌نمودند. بااینحال کسانی نیز برای
ص: 181
گذرانیدن این دوره بمرکز علمی قدیم شیعه، یعنی نجف اشرف سفر می‌نمودند و سالیانی از حیات خود را در آنجا می‌گذرانیدند. برخی نیز مثل ملا احمد مقدس اردبیلی در همانجا ماندگار می‌شدند.
نه‌تنها اردبیل، بلکه از همه‌جای عالم اسلام کسانی که قصد احراز مقام اجتهاد در مذهب تشیّع داشتند، بشهر نجف روی می‌آوردند و در محضر اساتید بزرگ بتحصیل و مطالعه می‌پرداختند. در نیمقرن اخیر، بموازات نجف، شهر قم هم در ایران چنین مرکزیتی بدست آورد و چون مشکلات مسافرت بعراق روزبروز بیشتر می‌گشت طالبان آن مقام، تحصیلات خود را می‌توانستند در اینجا بپایان برسانند. برخی از طلاب اردبیل قبل از رفتن بنجف، به زنجان می‌رفتند و در آنجا که از لحاظ علوم قدیمه غالبا اساتید مبرزی می‌داشت تکمیل معلومات می‌کردند و گاهی نیز برای کسب علم از اساتید اصفهان، بدانشهر سفر می‌کردند.
لازم بیادآوری است که قبل از ورود «اتومبیل» برای مسافرتهای عمومی، و گسترش ارتباط بین شهرها، کمتر طلبه‌ای می‌توانست از اردبیل خارج شده برای تحصیل بنجف یا نقاط دیگر برود و بدینجهت در خود شهر بوجود علمای بزرگ و مجتهدان و اساتید شایسته نیاز بیشتری احساس می‌شد. این بود که برخی از تحصیلکرده‌های نجف برای اداره حوزه علمیه اردبیل بزادگاه خود مراجعت کرده بتدریس رشته‌های مختلف علوم می‌پرداختند ولی در سنوات اخیره که وسایل نقلیه بهتر و سریعتر گشته و راههای ارتباطی مطمئنی احداث گردیده است طالبان این رشته از علوم می‌توانند بفاصله دوازده یا چهارده ساعت خود را از اردبیل بقم برسانند و نه‌تنها دوره خارج حتی دوره‌های سطح و مقدمات را نیز در آنجا تحصیل نمایند و بدینطریق علاوه بر استفاده از محضر اساتید دانشمند از مزایای مادی شهریه و غیره نیز، که در آنجا بسهولت و بمقدار کافی داده می‌شود، بهره‌مند شوند. این امر سبب آن گشته است که فارغ التحصیلان فاضل و دانشمند اردبیل نیز در قم اقامت نمایند و حوزه‌های درسی خود را در آنجا برقرار سازند.
باید توجه داشت که تعداد مجتهدین در گذشته کمتر بود و شاید سالها می‌گذشت تا
ص: 182
طلبه‌ای بتواند تحصیلات عالی خود را باتمام برساند و مجتهد جدیدی بر دانشمندان اردبیل افزوده گردد. زیرا فقدان وسایل و صعوبت تحصیل و سختی معیشت این امکان را از طلاب باز می‌گرفت و آنها را بالاجبار بداشتن رتبه مرثیه‌خوانی یا امامت جماعت در یک مسجد قانع می‌ساخت.

مبحث دوّم- تعلیم و تربیت جدید

اشاره

مراد از تعلیم و تربیت جدید، تأسیس مدارس بسبک موجود است که تقریبا از یکقرن پیش در ایران آغاز گشته است.
بطوریکه می‌دانیم در اروپای قدیم نیز تحصیلات، اختصاص بموضوعات دینی داشت و کلیسا این امر را انجام می‌داد. بدینمعنی از زمانیکه آئین مسیحیت در امپراطوری روم دین رسمی شد و مدارس فلسفی قدیم از ترس کشیشان و عمال دولت، که تحت نفوذ کلیسا بودند، یکی بعد از دیگری در محاق تعطیل افتاد بر اثر قدرتی که کشیشها پیدا کردند امر تعلیم و تربیت نیز در اختیار روحانیت قرار گرفت و مدارسی بنام «سکولاستیک» در جوار کلیساها بوجود آمد و هدف تعلیم و تربیت را در سوق دادن دانشجویان بدرک تعالیم مسیحیت قرار داد و هرگونه اندیشیدن برخلاف آنرا جرم دانسته مجازاتهای سخت مقرر داشته اجرا نمود. چنانکه «برونو» نامی را که گفته بود خون در رگهای آدمی جریان دارد مرتد شمرده زنده‌زنده آتش زدند یا گالیله را بدین گناه که گفته بود زمین ساکن نیست و حرکت می‌کند محکوم ساختند.
بدیهی است که این قبیل کارها قابل دوام نبود و با اطلاعات و آگاهیهائی که در باب امور مادی و طبیعت برای دانشمندان فراهم می‌شد قبول تعلیمات بی‌روح کلیسا سخت می‌نمود تا آنجا که دوره قدرت «سکولاستیک» بپایان رسید و با پیدایش «رنسانس» تحولاتی در امر تعلیم و تربیت پیش آمد.
شک نیست که این کار بسهولت صورت نگرفت و آنانکه بنام مذهب بر اریکه قدرت تکیه داشتند بآسانی حاضر بتحویل آن نگشتند و تاریخ نشان می‌دهد که در این کشمکش‌ها چه خونهائی ریخته شد و چه شخصیّتها و دانشمندانی که در سیاه‌چال‌های
ص: 183
زندانها سربه‌نیست گردیدند. سرانجام آن بساط برچیده شد و مراکز علمی جدید، خارج از محیط و سلطه کلیسا بوجود آمد و کم‌کم کار بجائی رسید که امور دینی خود رشته‌ای از مواد تحصیلی در آنها قرار گرفت، در نتیجه پیشرفتهای چشمگیری در علوم مختلف حاصل آمد و ریاضیات، هیئت، فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی و جامعه‌شناسی بصورت شعبه‌های مستقلی درآمد و علماء و دانشمندان بزرگی در آن رشته‌ها و شاخه‌های دیگری، که از آن رشته‌ها پدیدار گشت، تربیت‌یافته قدمهای جدیدی در پیشرفت علوم برداشتند.
علوم مذکور، که اسرار طبیعت را برای انسان می‌گشود در حدّ خود جالب توجه بود، بخصوص که در زندگی روزمرّه نیز تسهیلات و امکانات وسیعی بوجود می‌آورد. این بود که تعلیم و تعلّم آنها روزبروز گسترش یافت و بهمه نقاط عالم سرایت نمود.
اولین‌بار در تاریخ ایران، دار الفنون را می‌بینیم که بهمّت امیرکبیر در سال 1268 هجری قمری در تهران پایه‌گذاری گردید و علوم مختلف بسبک جدید در آن تدریس شد.
این گفته بدان معنی نیست که قبل از آن در مدارس ایران مطالب علمی تعلیم نمی‌گشته است. زیرا بطوریکه گفته‌ایم در مدارس قدیمه فلسفه و حکمت در محدوده وسیعی تدریس می‌گشت و چون در آنعهد علوم دیگر در بطن فلسفه تلقی می‌شد موضوعات علمی یعنی ریاضیات، نجوم، طب، کیمیا، علم النفس و غیره نیز جزو آنها تعلیم می‌گردید ولی خود آنها بصورت مستقل هدف طلاب نبود و وسعت و ارزش کنونی را نداشت.
سبک جدید تعلیمات بدینسان در ایران آغاز گشت و برای اولین‌بار علوم مذکور، خارج از قلمرو فلسفه و فقه و نظایر آنها، بطور مستقل و با روشی غیر از آنچه که در مدارس قدیم متداول بود در دار الفنون تدریس گردید.
طبیعی است که بمنظور آماده کردن افراد برای مطالعات و تحقیقات علمی، لازم بود مدارسی در مراحل پائینتری تشکیل شود و تعریفات و مقدمات علوم و روش مطالعه و بررسی آنها را بدانش‌آموزان و علاقمندان تعلیم دهد. این مدارس، که از لحاظ ماده درسی با مکاتب و مدارس قدیمه تفاوت داشت، از لحاظ صورت و روش تعلیم و تعلّم نیز
ص: 184
با آنها متفاوت بود زیرا در آنها درسها در روز و ساعات معینی آغاز می‌گشت. با برنامه مدوّنی پیش می‌رفت. بجای همدرسی چند نفر در یک کتاب، همه شاگردان کلاس در همه دروس با هم همدرس می‌شدند. در مدرسه بجای حصیر و گلیم از میز و نیمکت برای نوشتن و نشستن استفاده می‌گردید. تخته‌سیاه و نقشه‌های جغرافیا و علوم طبیعی نقش مهمی در امر تعلیم ایفاء می‌کرد. بجای یکنفر مکتبدار، معلمین مختلف تدریس مواد گوناگون را عهده‌دار می‌گشتند. برای آگاهی از میزان تلاش و درک محصلین امتحان صورت می‌گرفت و اعدادی بنام نمره، دقّت‌نظر ممتحنین را درباره آنها معین می‌نمود ...
تأسیس دار الفنون بمنزله هشداری برای بیداری ایرانیان و آگاهانیدن آنها در راه توجه بعلوم جدید و دور نماندن از قافله علمی جهان بود. بعد از پیدایش آن، مدارس دیگری در تعلیمات ابتدائی و متوسطه، پا بعرصه حیات گذاشتند که کتابهای تاریخ فرهنگی ایران کیفیات آنها را در خود ضبط کرده‌اند.
این وضع مدارس جدید در پایتخت کشور بود. امّا در شهرستانهای ایران، سالهای ممتدی طول کشید تا معارف بشکل جدید پیدا شود و مدارس بسبک نوین تأسیس گردد ولی موقعیّت تجاری و جغرافیائی اردبیل طول این مدت را در مقایسه با ولایات دیگر کمتر ساخت و تقریبا بفاصله نیمقرن از تأسیس دار الفنون در این شهر نیز چنین مدارسی گشایش یافت.
ما یکبار دیگر هم در مجلّدات پیش اشاره کرده‌ایم که اردبیل قبل از احداث راه‌آهن تبریز- جلفا مرکز بازرگانی آذربایجان بود و کالاهای وارداتی و صادراتی گیلان و آذربایجان، از طریق این شهر و پیش‌بندر آن آستارا بداخل و خارج فرستاده می‌شد و این آمدورفت باندازه‌ای بود که بقول جهانگردان در شبانه‌روز قریب به یکهزار شتر بدین شهر ورود و خروج داشتند. بدینمناسبت اردبیل مرکز برخورد و آگاهی از تمدنهای مختلف بود و تجّار این شهر نیز بسبب آنکه در نقاط مختلف کشورهای دیگر، مخصوصا روسیه سابق، شعبات بازرگانی داشتند و هریک از آنها سالهائی از عمر خود را در آن نقاط می‌گذرانیدند بر اثر آشنائی با تمدنهای خارج از ایران، افکار روشنی می‌یافتند و ثمرات تحصیل علوم طبیعی و جهانی را بخوبی می‌دانستند و بالمآل بتأسیس چنین مدارسی در
ص: 185
زادگاه خود رغبت بیشتری نشان می‌دادند.
پیدایش مدارس جدید را در اردبیل، ما ضمن دو بخش می‌آوریم. یکی آنهائیکه مردم و علاقمندان فرهنگ نوین بنام مدارس ملّی بوجود آوردند و دوم مدارسی که از طرف دولت بوجود آمد و بعنوان مدارس دولتی موسوم گردید.

بخش اول- مدارس ملّی اردبیل‌

مدرسه نصریّه یا ادبیّه:
اولین مدرسه به سبک جدید در سال 1322 هجری قمری در اردبیل تأسیس یافت. محمد ولیخان تنکابنی ملقب به «نصر السلطنه» از رجال دولتی قاجار بود ولی بعلّت گرایش به آزادیخواهی با مشروطه‌طلبان همکاری می‌نمود و در نهضت مشروطیت ایران از پیشروان آن بشمار می‌آمد. او که بعد از مشروطیت بنخست‌وزیری ایران رسید و عنوان سپهداری اعظم نیز پیدا نمود قبل از آغاز مشروطیت بر اثر این افکار مورد بی‌مهری دولت مظفر الدینشاه قرار گرفت و ظاهرا بعنوان حکمران و در معنی بعنوان تبعید، در هشتم ربیع الثانی 1322 قمری (اول تیرماه 1283 خورشیدی) باردبیل، که در عهد سلاطین قاجار تبعیدگاه رجال ایران بود، وارد گردید.
تجار و روشنفکران اردبیل با افکار مترقی که داشتند مقدم او را گرامی شمردند و با وی دمساز گشتند و با معاضدت او بیک سلسله کارهای مفید اجتماعی دست زدند که ما در صفحه 181 جلد اول این کتاب اجمالا بآنها اشاره کرده و تأسیس مدرسه نصریّه را نیز از جمله آنها شمرده‌ایم.
مدرسه نصریه اولین واحد از مدارس نوین بود که با همت مردم و معاضدت و هدایت نصر السلطنه تأسیس شد و برای احترام حکمران و جلب حمایت بیشتر وی به «نصریه» نامگذاری گردید.
در این ایام مرد روشنفکر و فرهنگدوستی بنام شادروان «میرزا حسن رشدیه» برای
ص: 186
«عکسی است از نخستین مدرسه جدید در اردبیل، که بمناسبت آغاز دومین سال تأسیس آن برداشته شده است. آنکس که عمامه بسر دارد به شادروان میرزا مسیب رهبر شبیه است.»
ص: 187
توسعه فرهنگ نوین از تبریز برخاسته تلاش پی‌گیری در راه ایجاد مدارس جدید ابراز می‌نمود و کسانی که بتاریخ فرهنگ ایران آگاهی دارند با نام و زحمات وی آشنا می‌باشند و او را پیشوای فرهنگ نوین در آذربایجان می‌دانند. او برادری داشت بنام «میرزا حسین رشدیه» که چون آثار سوختگی در صورتش دیده می‌شد بقول یکی از شاگردان قدیمش به «اوزی یانیخ رشدیه» معروف بود.
مسافرت او باردبیل و آگاهی فرهنگدوستان این شهر از علاقمندی وی بمدارس جدید موجب شد که او را بمدیریت مدرسه نصریه برگماشتند و از هرگونه سعی و اهتمام برای پیشرفت آن دریغ ننمودند. محمد ولیخان در یادداشتهای خود می‌نویسد که روز سوّم رجب المرجب 1322 هجری قمری از آن مدرسه دیدن کرده و آنرا، که آنروز 35 شاگرد داشته، خیلی منظم یافته است. سپهدار تنکابنی پس از اشاره بدین امر بتعریف اردبیل پرداخته نوشته است «این صفحات یقین از پاریس هم منظم‌تر است. امّا چه فایده این نظم‌ها بی‌قانون است».
شک نیست که جمعی از قشریون با این امر بمخالفت برخاستند و این مدرسه را مخالف با مبانی دینی قلمداد کردند ولی چون اولیای مدرسه از حمایت و کمکهای قابل تحسین حاکم برخوردار بودند بظاهر کاری نتوانستند تا آنکه محمد ولیخان از حکومت اردبیل چشم پوشیده بتهران رفت و مدرسه از حمایت وی محروم گشته بتدریج در محاق تعطیل افتاد و برچیده شد.

مدرسه جعفریه:
تعطیل نصریه فرهنگدوستان اردبیل را از تلاش و کوشش باز نداشت. اینبار خود آنها، در سال اول برقراری مشروطیت، یعنی 1324 قمری، با همّت تنی چند از بزرگان مدرسه جدیدی بنا نهادند و آنرا بنام «جعفریه» خواندند. در تأسیس این مدرسه بزرگانی از قسمت حیدری، مثل حاج میرزا ابراهیم مجتهد، نایب الصدر از ملاکین بزرگ اردبیل که ملبس بلباس روحانیت بود، شیخ الاسلام که از محترمین شهر بشمار می‌آمد، همکاری مؤثری داشتند. این موضوع در شماره 31 مورخ 2 ذیحجه سال 1324 قمری جریده ملّی چاپ تبریز نیز بدین شکل عنوان شده است:
ص: 188
«اردبیل- بموجب تلگرافی که توسط جناب حاجی میربابا بانجمن مقدس ملّی رسیده جناب حاج ابراهیم مجتهد و جناب حاج نایب الصدر و جناب حاج شیخ الاسلام در اردبیل مدرسه‌ای موسوم به «رشدیه جعفریه» تأسیس و تشکیل نموده‌اند و خواهش کرده‌اند که محض تشویق ملّت در جریده ملی درج شود.»
مخارج مدرسه جعفریه بوسیله معارف‌خواهان تأمین می‌شد و روزنامه انجمن تبریز در شماره 47 مورخ 13 محرّم الحرام 1325 قمری، تحت عنوان همت، صورتی از کمکهای آنانرا بدین شرح نوشته چاپ کرده است:
«همّت- سابقا در اردبیل بهمت آقایان وطن‌پرست، مدرسه‌ای باسم جعفریه تشکیل یافته حال دارای هفتاد نفر شاگرد مجّانی و غیرمجانی شده و از توجه و مواظبت جناب میرزا محمد علیخان مدیر، متعلمین مدرسه مزبور ترقی فوق العاده کرده‌اند. امید است که از انتشار علم، اهالی ایران خصوصا اهل اردبیل هم از خواب غفلت بیدار شده بخیر و شرّ خود ملتفت شوند. صورت اسامی آقایانی که بمدرسه جعفریّه اردبیل اعانه داده‌اند عینا درج می‌شود:
حضرت مستطاب آقای رشید الملک 110 تومان، جناب آقای حاج میرزا ابراهیم آقا مجتهد 40 تومان، جناب حاج نایب الصدر 30 تومان، جناب حاج محمد علی آقا بزاز برادر حاج محمد جعفر 30 تومان، جناب حاج میرزا ابراهیم ارباب 20 تومان، جناب حاج میرزا اسماعیل ارباب 20 تومان، جناب حاج محمد جعفر آقا صراف 30 تومان، جناب حاج عبد الرحیم صراف برادر حاج محمد جعفر 20 تومان، جناب حاج ابو القاسم صراف 10 تومان، کربلای احمد آقا صراف 10 تومان، آقا میر عباس آقا 10 تومان، حاج میرزا فضل الله بزاز 10 تومان، حاج تقی آقا بزاز 10 تومان، حاج ابراهیم آقا بزّاز 10 تومان، آقای جواد تاجر تبریزی، حاج قاسمخان، کربلای رحیم آقا هریک 10 تومان، حاج شیخ الاسلام، میرزا عبد الکریم صدر هریک 20 تومان، آقا میر شهاب قاضی، حاج رسول آقا، حاج غلام آقا تاجر تبریزی، آقا مشهدی صمد بزاز هریک 10 تومان، شمس العلماء 5 تومان، حاج ابراهیم آقا صراف تبریزی توسط حاج محمد جعفر صرّاف 50 تومان، آقا میر لطفعلیخان امیر تومان وجه نوشته نشده است».
ص: 189
قابل‌توجه است که با آنکه این مدرسه توسط سردمداران بخش حیدری شهر، که عمدتا محلّ سکونت ملاکین بزرگ اردبیل بود، تشکیل یافته معهذا از مالکان بزرگ غیر از نایب الصدر کسی در این امر شرکت نداشته است و کمک‌کنندگان عموما از تجار و بازاریان بوده‌اند که بر اثر ارتباطات تجاری با دنیای خارج از ایران، باهمیّت فرهنگ و لزوم تشکیل مدارس جدید، آگاهی داشته‌اند. ما در جای دیگر نیز گفته‌ایم که طبقه مالکان اردبیل با هرگونه نوآوری، بدان جهت که مبادا موجب بیداری دهقانان و پیدایش خطر برای املاک آنها باشد، موافقت نداشتند و در قیام مشروطیت نیز از جمله مخالفان سرسخت آن بشمار می‌آمدند.
باری مدیریت مدرسه جعفریه نخست با مرحوم میرزا محمد علیخان تبریزی بوده که در این کارها سر پرشوری داشته است و در جریده «برگ سبز» نیز، که در آن ایام در اردبیل چاپ می‌شده مقالاتی می‌نوشته است. بعد از وی شادروان میرزا حمید آموزگار، که از فرهنگدوستان قابل احترام بوده است مدیریت آن مدرسه را بر عهده گرفت ولی با همه علاقه و کوشش مؤسسان و معلّمان، این مدرسه نیز نتوانست بحیات خود ادامه دهد و سرانجام با مخالفتها و مشکلاتی که قشری مذهبان برای آن بوجود آوردند همانند مدرسه نصریه در محاق تعطیل افتاد و بسته شد.

مدرسه شرافت:
پس از برچیده شدن مدارس نصریه و جعفریّه فرهنگدوستان باز بتکاپو افتادند و با جلب مساعدت مقامات مؤثر، مدارس دیگری با سبک جدید در این شهر بوجود آوردند. یکی از این مدارس مدرسه «شرافت» بود که در سال 1325 قمری تأسیس گردید ولی فعّالیتش دولت مستعجل شد و وسیله مخالفان منحل گردید و برای مدتی فرهنگ جدید در این شهر تعطیل گشت.
مدیریت مدرسه شرافت با مرحوم میرزا محمد علیخان مزبور بود. حقوق وی در ایام مدیریت این مدرسه بوسیله مرحوم حاج الّلهقلی تاجر، که از آزادیخواهان اردبیل بود،
ص: 190
پرداخته می‌شد. میرزا محمد علیخان سرانجام با اتهام باینکه «بابی» شده است، در جلوی حمام «پیر» بدست کسانی که بطرفداری از آقا میرزا علی اکبر معروف بودند، بقتل رسید.

هیأت نشر معارف:
هربار که مدرسه‌ای بسته می‌شد علاقه بیشتری در بین مردم بویژه فرهنگدوستان برای تأسیس مدرسه دیگر بوجود می‌آمد و از هرگونه کمک، از جمله تأمین مخارج آن دریغ نمی‌گشت.
بعد از انحلال مدرسه شرافت جمع دیگری از تجار و روشنفکران هیئتی بنام «هیئت نشر معارف» تشکیل داده در سال 1328 قمری مدرسه‌ای بهمان نام تأسیس نمودند.
ما از چگونگی این مدرسه اطلاعات بیشتری نداریم ولی از اعضای هیئت نشر معارف نام شادروانان «میرزا عبد العظیم واهب‌زاده، میرزا یوسف ضیاء که در اشعار «دلخون» تخلّص می‌نمود، حاج غلام غلامین، میرزا عباس محسنی، مشهدی حسین آخوندزاده، منتخب‌زاده برادر آخوندزاده، حسینقلی کاظمی، میرزا حیدر خان رئیس پست اردبیل و سید یوسف معاون» را شنیده‌ایم و چنین کسب اطلاع کرده‌ایم که شاگردان این مدرسه نیز مثل مدارس پیشین لباس متحد الشکلی می‌پوشیدند و بر کلاههای خود نشان می‌زدند. تحصیلات مجانی بود و مخارج مدرسه را هیئت تأمین می‌نمود و برای این کار از علاقمندان کمک مالی می‌گرفت.
روزنامه «پلیس» که در آنزمان در تهران منتشر میشده در شماره 34 مورخ 27 رجب 1329 قمری، خطابه و تهنیت آقای مظهر الدوله را که بمناسبت تأسیس این مدرسه «تقدیم داشته بوده است» درج کرده است. این خطابه در مجلسی که عموم علما و آقایان انجمن و مسئولان ادارات اردبیل در آن حضور داشته‌اند بدین شرح قرائت گردیده است:
«نوباوگان وطن عزیز ما، و ای برادرزادگان عزیز ما، و ای نور دیدگان ما! اسلاف و نیاکان ما لذّت علم را نبرده و حلاوت آنرا نچشیده و از این چشمه خوشگوار ننوشیده، هم
ص: 191
«اعضای هیئت نشر معارف در سال 1328 قمری آنهائی را که می‌شناسیم: در ردیف جلو. از راست بچپ: نفر دوّم مرحوم حسین آخوندزاده و در ردیف دوم از راست بچپ:-، حاج غلام غلامین، عباس محسنی، سید یوسف معاون، حسینقلی کاظمی، عبد العظیم واهب‌زاده، یوسف ضیاء (دلخون) می‌باشند.»
ص: 192
بخود و هم بوطن و هم بما، ظلم فاحش کرده و ما را بخاک سیاه نشانیده‌اند. الآن کشتی وطن عزیز ما در یک گرداب هولناک گرفتار و یک تیره‌ابر و تندبادی او را احاطه کرده، ناخدای آن کشتی بآواز بلند بشما ابنای وطن و نوباوگان وطن عزیز فریاد می‌کند که نجات این کشتی، که در غرقابهای مایل بانحطاط (افتاده) و بادهای مخالف از چهار طرف آنرا پیچانده بواسطه علم و نشر معارف بساحل خواهد رسید. هرگاه در این بهار زندگی که عنفوان جوانی است دل صنوبریرا بنور معرفت زنده کردید بردید و اگر در این بحر موّاج و بادیه ضلالت در جهالت ماندید بمخاطرات بزرگ دچار خواهید شد. در تحصیل علم و ادب بکوشید تا جامه جهالت نپوشید. در این افتتاح مدرسه معارف اردبیل بآقایان عظام که شرف حضور دارند تبریک و تهنیت خالصانه خود را از صمیم قلب تقدیم می‌نمایم که انشاء اللّه بتوجهات غیبیّه ولی عصر حضرت حجّت عجل اللّه فرجه و از مراحم مبذوله اعلیحضرت اقدس شاهنشاه جمجاه احمد شاه ارواحنا فدا و از میامن عواطف کامله وزرا و وکلای فخام روزبروز آفتاب علم و تمدن در تمامی ممالک محروسه ایران طالع تابان و اشعه قرن قلوب ایرانیان را مشعشع و منوّر گرداند. بمنّه وجوده.»
مع الاسف عمر این مدرسه نیز زیاد نشد و مخالفتهای مرئی و نامرئی، که مذهبی‌های قشری نسبت بدان اعمال می‌کردند فعالیت آنرا مواجه با مشکلاتی ساخت تا آنجا که مخالفان با دست‌آویز کردن نظر مرحوم آقا میرزا علی اکبر در مخالفت با «اشکولّا» بر آن هجوم آورده شاگردان را با ضرب‌وشتم راهی خانه‌های خود ساختند و معلمان را نیز مورد شکنجه قرار دادند.
مرحوم محسنی در صفحه 143 یادداشتهای خود در اینباب می‌نویسد «در اواخر سال 1328 مدرسه‌ای بنام نشر معارف تأسیس و هیئت معارف نیز تشکیل داده بودیم.
در توسعه و پیشرفت معارف و ترقیات محصلین آن مدرسه نهایت جدیت داشتیم. در ششماه اولش بنای امتحان گذاشته از تمامی طبقات علما و اعیان و تجّار بامتحان دعوت، محصلین مدرسه در کمال خوبی از عهده امتحان برآمدند. همانطور عکسی از هیأت معارف و شاگردان مدرسه بجهت یادگاری برداشته شد». امّا این عکس برگه جرمی علیه آزادیخواهان این ولایت گردید زیرا بطوریکه در صفحه 321 جلد اول این کتاب
ص: 193
گفته‌ایم با مراجعت محمد علی شاه مخلوع بایران مجلل السلطان در 26 شعبان همانسال بحکومت اردبیل وارد شد و دژخیمانه دست بتعقیب و آزار آزادی‌طلبان گشود. مرحوم محسنی در صفحه 145 یادداشتهایش بدین واقعه اشاره کرده می‌نویسد که «آقایان مستبدین همان عکس ... را نزد مجلل السلطان برده ارائه دادند که اینها بابی هستند باید ریشه اینان کنده شود».

مدرسه رشیدیه و روشن:
طرفداران فرهنگ جدید از این شکست نیز مأیوس نگشتند و در راه تأسیس مدرسه جدید دست بتلاشهای وسیعتری زدند و اینبار رشید الملک حاکم اردبیل را بتأسیس مدرسه‌ای تشویق نمودند.
این مدرسه در سال 1331 هجری قمری بوجود آمد و نام آن برای جلب حمایت بیشتر حاکم، «رشیدیه» گردید. مدیریت مدرسه به مرحوم «محمد قدس» فرزند شیخ الاسلام اردبیل، که بعدها خود او به شیخ الاسلام ملقّب گشت، واگذار شد.
در همین احوال کنسولگری روس در اردبیل نیز مدرسه‌ای بنام «روشن» جنب عمارت کنسولخانه باز کرد و بنام آنکه فرزندان اتباع آندولت در این شهر، باید از ثمرات معارف جدید بهره‌مند شوند، بتعلیم و تربیت آنان و بعضی از فرزندان اردبیلی‌ها پرداخت. امّا این هردو مدرسه دوام زیادی نیافت. دومی، یعنی مدرسه روشن خودبخود تعطیل گشت و اولی، یعنی مدرسه رشیدیه مورد هجوم مخالفان قرار گرفت و اثاثیه آن بیغما رفت.
«تاریخ فرهنگ آذربایجان» می‌نویسد که این مدرسه یعنی رشیدیه «با مخالفت مرحوم میرزا علی اکبر مجتهد معروف اردبیلی تصادم کرد. مریدان شیخ بمدرسه ریخته و تاراج کردند و معلّمین را مورد ضرب‌وشتم قرار دادند. محصلین بخانه‌هایشان پناه بردند.
«میرزا ستار» که مدیر مدرسه و یکی از معلّمین بود انتحار کرد» و باز در مبارزه علم و جهل دوّمی بظاهر فاتح گردید.
ص: 194
مرحوم میرزا ستّار از قریه «آخماز» اردبیل بود. در روسیه تحصیل کرده از علم و دانش بهره گرفته بود. از علوم قدیمه نیز مطّلع بود و علاقه وافری بفرهنگ جدید ابراز می‌نمود. او با سمت نمایندگی وزارت معارف و اوقاف از تهران بزادگاهش آمد.
روشنفکران اردبیل از ورود او استقبال کردند و مخصوصا شاگردانیکه در کلاس درس او حاضر می‌شدند از دانش و تعلیمات وی بهره زیادی بردند. بعضی از سالخوردگان کنونی اردبیل چنین می‌پندارند که او مؤسس مدرسه شرافت در اردبیل بود ولی از مجموع گفته‌های آنان این نظر مستفاد می‌شود که مدرسه شرافت پیش از آمدن او باردبیل وجود داشت زیرا تاریخ تأسیس مدرسه شرافت یکسال بعد از برچیده شدن مدرسه جعفریّه بود.
یکی از سالخوردگان اردبیل که داستان میرزا ستار و مدرسه رشیدیه را بطور رنگ‌پریده‌ای بخاطر می‌آورد در گفتگوی خود با نگارنده می‌گفت که «میرزا ستار خواهرزاده غفار بیگ، ایلبیگی عشایر اردبیل بود. جوانی بلند بالا و تحصیل‌کرده روسیه. غفار بیگ که او را دوست می‌داشت با همراهی حاج گنجعلی، که او نیز از ثروتمندان اردبیل بود و در محلّه پیر عبد الملک خانه وسیعی داشت عمارتی را برای مدرسه ترتیب داد. میز و نیمکت تهیه کرد و قریب 80 دانش‌آموز در آنجا گرد آورد. مردم از این اقدام استقبال نمودند و گاه‌وبیگاه برای دیدن آن بمدرسه می‌آمدند و ثروتمندان هدایا و کمکهای نقدی هم می‌دادند. میرزا ستار برای قدردانی از آنها دوبیتی‌ای سروده و به شاگردان یاد داده بود که در چنین مواردی خطاب ببازدیدکنندگان با هم می‌خواندند و آن دوبیتی چنین بود:
از یمن قدومت بخدا شکرگذاران‌وز مرحمتت دست دعا نیز بدامان
کای ربّ جلیل ... یزدان پاینده بدار این کرم و خانه احسان
وی در دنباله این مطلب افزود که «روزی قشری مذهبان که خود را طرفدار آقا میرزا علی اکبر قلمداد می‌کردند در ساعت درس بمدرسه ریختند و با ایجاد رعب و وحشت
ص: 195
«عکسی از دانش‌آموزان مدرسه رشیدیه اردبیل «معلمی که در عکس دیده می‌شود آقای بابا سنائی نام دارد.»
ص: 196
بچه‌ها را بخانه‌هایشان برگردانده مدرسه را تعطیل کردند. میرزا ستار از ترس جان در خانه یکی از همسایه‌ها پنهان شد و چند روز بعد، از این شهر رفت.»

مخالفت با معارف جدید:
اشاره
جنگ جهانی اول آغاز گشت و اثرات آن با بی‌نظمی‌هائی در ایران ظهور و بروز یافت. دولت ایران توانائی حلّ مشکلات داخلی را نداشت و معضلات اقتصادی و نابسامانیهائی، که از دوران نهضت مشروطیت باقی مانده بود، رشته امور را از هم گسیخت. متنفذین محلّی در هرگوشه و کنار اعمال قدرت می‌کردند و دولتی در دولت بوجود آورده بودند.
در اردبیل نیز چنین بود و شادروان آقا میرزا علی اکبر مجتهد مقتدر شهر نمونه شاخص این قدرت بشمار می‌آمد.
در جلد اول این کتاب مطالبی در باب این شخصیّت دینی نوشته و در باب نفوذ محلی وی سخنانی گفته‌ایم. او در هرکار جدیدی پیشقدم می‌شد ولی رفته‌رفته از آن برگشته در عکس جهت قدم برمی‌داشت. ما از زمان او خیلی بدوریم و علّت این‌چنین رفتار ویرا نمی‌دانیم ممکن است خودخواهی عامل آن بوده و یا رفتار ناصواب دیگران او را بدین کارها وامی‌داشته است. او در اوایل نهضت مشروطیت از پیشروان آن در اردبیل بود و در صحن بقعه شیخ صفی الدین در اجتماع مردم شرکت نمود. اما چندی نگذشت با آن بمخالفت برخاست و شاید هم رفتار مجاهدان در کشتار قلعه سبب آن گردید.
او با فرهنگ جدید نیز روح موافق داشت و حتی خود مدرسه‌ای بنام «محمدیه» بوجود آورد و مرحوم میرزا حمید آموزگار را بمدیریت آن گماشت و بنا بگفته سالخوردگان خود نیز گاه‌وبیگاه در آن حضور یافته وضو گرفتن و نماز خواندن را عملا بشاگردان یاد می‌داد.
ولی چندی نگذشت که او معارف جدید را مغایر با اسلام گفت و با پویندگان این راه بمخالفت برخاست تا آنجا که همین آموزگار نیز مثل معلمان دیگر از ضرب‌وشتم و توهین و تکدیر طرفداران وی رهائی نیافت.
ص: 197
واقعیت اینست که او مرد باقدرتی بود و چنانکه قبلا هم گفته‌ایم قدرتی بالای قدرت خود را تحمّل نمی‌نمود و برای اعمال نظریات خویش از نیروی مقلدین، که در اکثریت قریب باتفاق مردان عامی و ساده‌دلی بودند، استفاده می‌کرد و این امر همواره در تاریخ نظایری یافته و خطری برای جوامع بشری بشمار می‌آید. بویژه اگر پیروان یک رهبر کمتر بیندیشند و با تلقین مدام بر وی، او را نیز از اندیشیدن صحیح بازدارند.
آدمی وقتی در احکام و اخبار اسلام دقّت می‌کند این مطلب را که مسلمانان باید عالم و دانشمند شوند بنحو بارز و روشنی در آنها می‌بیند و مخصوصا توجهی را که در قرآن مجید بعلم و دانش شده است نمی‌تواند از نظر دور دارد و مواعظ و سفارشهای پیامبر بزرگ و ائمه دین را بروشنی در راهی می‌بیند که آن ذوات مقدس تا چه حدّ از بی‌اطّلاعی و جهالت امّت خود رنج می‌برده و جهل و نادانی را از خطرات بزرگ این آئین مقدس می‌دانسته‌اند.
اگر پیروان آقای میرزا علی اکبر مردان اندیشمند و بااطلاعی بودند در تلطیف تصمیمات او مؤثر می‌گشتند و بجای آنکه مدارس را خراب و فرهنگ را از این ولایت مستعد گریزان سازند بطور عقلائی از قدرت آنمرد در توسعه فعالیّت آنها و رفع جهل و ظلمت و تربیت فرزندان محیط استفاده می‌کردند.
مع الاسف چنین نشد و مریدان نادان دور آقا را گرفته از وضع مدارس سعایت کردند و او را با عنوان کردن تدریس جغرافیا و گردش زمین و نظایر آن تحریک نمودند و ویرا معتقد بدین نظر کردند که وجود چنین مدارس با اسلام سازگاری ندارد و تقلیدی از مسیحیّت می‌باشد.
آنهائیکه، مثل دوران کمون میکربها در بدن انسان، در انتظار چنین محیطهای مساعدی بودند با دستاویز کردن این گفته‌ها هرجا که مدرسه‌ای باز شد بدانجا ریختند.
بچه‌ها را کتک زده کتابهای آنها را پاره کردند. میز و اثاثیه را طعمه آتش ساختند و گاهی سقف اطاقها را با بیل و کلنگ ویران کرده آنرا ثواب دانستند. معلّمان را که گاهی نیز صاحبان عبا و عمامه بوده از ثقات شهر بشمار می‌آمدند مضروب و مجروح نمودند.
ص: 198
یکبار هم اشاره کرده‌ایم که در ایران، با کمال تأسف در هردوره‌ای وسیله اتهامی معمول بود و هرکس که مورد بی‌مهری فرد یا جمعی قرار می‌گرفت بدان تهمت متهم می‌گشت و چه‌بسا که جان خود را هم بدان تهمت از دست می‌داد. ما تا آنجا که بیاد داریم زمانی در اردبیل، مثل دیگر جاهای ایران «بابی» بودن یا «صوفی» و «دهری» گشتن مظاهر تهمت بود، بعدها که در روسیه انقلاب شد «بالشویک شدن»، بعد از آن که دکتر مصدق برای ملی کردن نفت ایران بپاخاست «مصدقی بودن» گناه نابخشودنی گردید. پس از سقوط مصدق «عضو جبهه ملی» شدن که طرفداری از منافع ملّت ایران در مقابل متعدیان داخل و خارج بود، جای آنرا گرفت. بعد عنوان جدید «مارکسیست اسلامی» گشتن و بعد از آن یعنی در اواخر سلطنت محمد رضا شاه پهلوی «چریک شدن» و ... وسیله‌ای بود که هرکس با دیگری خرده حسابی داشت طرف را، بحق یا بناحق، بدان منسوب می‌ساخت و رهائی متهم در بیشتر موارد، از این بلیّه با کرام الکاتبین بود.
در آنعهد که ما از آن سخن می‌گوئیم در اردبیل تهمت رایج روز بابیگری بود و معلّمانی که در مدارس جدید تدریس می‌کردند بدان گناه متهم می‌گشتند و مرحوم میرزا حمید آموزگار یکی از آنها بود.

شادروان میرزا حمید آموزگار:
نامش عبد الحمید بود و اجدادش در قریه نیار، مولد مقدسترین فقیه جهان شیعه، یعنی مقدس اردبیلی زندگی می‌کردند. او بسال 1256 خورشیدی متولد شد و در مدت حیات بالنسبه کوتاه خود، در راه خدمت بمعارف جدید مشقات فراوانی متحمل گشت. او با فکر روشنی که داشت علاج رهائی ملّت را از عقب‌ماندگیهای علمی، نشر معارف می‌دانست و از اوان جوانی برای ارشاد اذهان تلاش می‌نمود. در کسوت روحانیّت بود و از آخوندهای باسواد و دانشمند بشمار می‌آمد و در امور به نظم و انضباط اعتقاد خاصی داشت. وقتی مدرسه نصریه و جعفریه تأسیس یافت او بآموزگاری آنها انتخاب شد و هنگامی که عمر این مدارس بپایان رسید خود درصدد تأسیس مدارس جدیدی برآمد و
ص: 199
بطوریکه اشاره کرده‌ایم خود آقا میرزا علی اکبر مدرسه محمّدیه را با مدیریت وی تشکیل داد و مقرّر داشت که در آن مدرسه درسها بزبان ترکی تدریس شود. آموزگار با علاقه وافر مدرسه را اداره کرد ولی رفته‌رفته چون مواد تحصیلی و روشی را که بر او تحمیل می‌شد مطابق سلیقه خویش نیافت از آن کناره گرفت و خود در سال 1338 قمری مدرسه جدیدی در یکی از حجرات طبقه دوم سرای تازه، در پالاندوز بازار، باز کرد.
«مرحوم میرزا عبد الحمید آموزگار»
یکسال بعد، یعنی در سال 1339 بود که کسان آقا میرزا علی اکبر بدین مدرسه هجوم آوردند و پس از تنبیه و پراکندن شاگردان و شکستن اثاثیّه، پیرمرد عالم را بسختی مضروب ساختند و بقول سالخوردگان عمامه‌اش را بگردنش بسته کشان‌کشان پیش آقا بردند. بچوب و فلک بسته و ریشش را تراشیدند و در زندان شهر، که در محله سرچشمه بود، زندانی کردند. مرحوم محسنی در وقایع سال 1339 و در صفحه 422 یادداشتهای خود از این موضوع سخن بمیان آورده ضمن اشاره بکارهای شادروان آقا میرزا علی اکبر مجتهد نوشته است «میرزا عبد الحمید معلم، که از اشخاص صحیح العمل، متدین و پاکدامن بشمار می‌آمد محض اینکه باطفال درس جغرافیا یاد می‌داد مشار الیه را برده چوبکاری کامل کرده و توقیف فرمود».
ص: 200
این روایت از شادروان «محمد حسین سوسیال» نقل شده است که گفته است روزیکه مرحوم آموزگار را بزندان آوردند منهم در زندان بودم. شدت واقعه در روح وی خیلی اثر کرده بود و یک حالت بهت و سکوت بر سراپای وجودش تسلط داشت گوئی که عنقریب سکته می‌کند. من از این وضع ناراحت شدم و برای آنکه فکر او را عوض کنم لطیفه‌ای گفتم. آموزگار خندید و اندکی حالش بهبود یافت.
«مرحوم محمد حسین سوسیال» که زمانی نیز به شیخ شیپور معروف بود.
بنا بنوشته آقای عباس آموزگار فرزند مرحوم آموزگار، عبد الحمید پانزده روز در زندان ماند. سرانجام جماعتی از بزرگان شهر بوساطت پیش آقا میرزا علی اکبر رفتند و با پرداخت شصت تومان جریمه و تعهّد اینکه او دیگر از این کارها نکند ویرا آزاد ساختند.
آموزگار پس از این رهائی در خانه اجاره‌ای خود، که بین پیر عبد الملک و پیر شمس الدین، روبروی خانه حاج شکر حریری بود، گاه‌وبیگاه بتدریس علاقمندان می‌پرداخت. در آن ایام شخصی بنام «مترجم السلطنه» بعنوان مفتش کل مالیه باردبیل آمده بود. او در ایام اقامت بالنسبه طولانی خود ببعضی از کسانی که علاقمند بودند
ص: 201
انگلیسی می‌آموخت و خود نیز نزد آموزگار عربی می‌خواند. مأموریت او از اردبیل به خلخال کشید و با اطلاعیکه بر احوال آموزگار یافته بود او را نیز بخلخال برد.
فرهنگدوستان این ولایت از او استقبال شایانی کردند و برای تأسیس مدرسه‌ای در آن خطه وعده همه‌گونه مساعدت و یاری بوی دادند. او مدرسه «ناصری» را در آن شهر دایر کرد و مدت چهار سال با کمکهای مادی و معنوی کسانی از سرشناسان خلخال، مثل شادروانان ناصر روائی، سراج لشگر، صدر المعالی، معین دیوان، ذکائی و دیگران آنرا ببهترین وضعی اداره نمود و بر اثر خواهش فرهنگدوستان کلاسهای حرفه‌ای برای تعلیم آهنگری، کلاهدوزی، خیاطی، نجّاری، و مانند آنها نیز در نظر گرفت.
در این ایام که با کودتای 1299 و تشکیل سلطنت پهلوی در ایران محدودیتهائی برای نفوذ آقا میرزا علی اکبر در اردبیل پیش آمده و از قدرت و فعالیتهای او تا حدّی کاسته شده بود، آموزگار بدرخواست تجّار و فرهنگدوستان باردبیل بازگشت و با تأسیس مدرسه رفعت، در نزدیکی میدان «مال‌فروشان»، بادامه خدمات فرهنگی خود پرداخت.
ولی این خدمت طولانی نشد و او بر اثر صدمات روحی و جسمی شدید در سال 1306 خورشیدی، سالی که در بهمن‌ماه آن خود آقا میرزا علی اکبر مرحوم نیز درگذشت، برحمت خدا پیوست و با احترام زاید الوصف در قبرستان جمعه مسجد بخاک سپرده شد ...
حال که سخن از این خدمتگزار فرهنگ بمیان آمد بجاست که از یکی دو تن دیگر از خدمتگزاران معارف نیز یادی کنیم و بدینطریق از خدمات آنها قدردانی نمائیم. یکی از آنها شادروان محمّد قدس معروف به شیخ الاسلام بود که قسمت اعظم حیات خود را در این راه گذرانید.

شیخ الاسلام محمد قدس:
در دوره قاجار، مثل دوره‌های گذشته تاریخ ایران، روحانیّت و مالکیت از طبقات ممتازه اجتماعی بشمار می‌آمد و ملّایان و ملاکین از قدرتمندان جامعه محسوب می‌شدند. گرچه «روحانیت» بمفهومی که در زمان ما از آن استنباط می‌شود خاص عیسویّت است و در اسلام روحانیت و رهبانیّت بنحویکه در آئین مسیحیّت معمول است، وجود ندارد با
ص: 202
اینحال کسانی را که در ایران و در مذهب تشیّع ملبس بلباس آخوندی باشند اصطلاحا روحانی می‌خوانند و روحانیان، بدین مفهوم، در طول تاریخ یکی از طبقات مهمّ اجتماعی بوده همطراز لشگریان و دولتمردان، بالاتر از طبقه ثروتمندان و مالکان بحساب می‌آمدند.
در آنعهد بعد از روحانیت اشرافیت قرار داشت و آن عنوانی برای طبقه ممتازه دیگری از اجتماع بود که آنها را از توده مردم جدا می‌کرد و از امتیازات خاصی برخوردار می‌نمود. مالکان در صدر این دسته جا داشتند و آنها کسانی بودند که بتناسب امکان، از چند شعیر تا چندین قریه ششدانگ را مالک بودند و از عواید حاصله آنها ارتزاق می‌نمودند.
کسانی از مالکان برای آنکه شخصیت خود را در مقابل روحانیان، و املاک خویش را از دستبرد و تجاوز دیگران مصون دارند فرزندان خود را در مکاتب علوم دینیّه بتحصیل وامی‌داشتند و بدینمناسبت عبائی بر تن آنها کرده و عمامه‌ای بر سرشان می‌گذاشتند و علاوه بر مالکیت از امتیاز روحانیت نیز بهره‌مند می‌ساختند و اینان باصطلاح «ذو الامتیازین» گشته از دو امتیاز استفاده می‌کردند. عکس این حالت نیز اتفاق می‌افتاد و برخی از روحانیان درصدد مالکیت برمی‌آمدند و بطرقی که خود، آنها را شرعی می‌دانستند مالک قریه یا قرائی می‌گشتند و شادروان حاج میر صالح مجتهد یکی از آنان بود.
یکی از این مالکان که ملبس بلباس روحانیت نیز بود شیخ الاسلام بزرگ معروف به «بابالم» بود که در عهد ناصر الدین شاه و مظفر الدینشاه می‌زیست و چون تکیه کلامش «بابالم» بود از اینرو بدان عنوان شهرت داشت. او مالک قریب هیجده قریه بود و خود نیز لباس روحانیت بر تن و شیخ الاسلامی شهر را از حیث عنوان با خود داشت. با وجود جثّه کوچکش از نفوذ و قدرت زیادی برخوردار بود و از ثروتمندان بزرگ بشمار می‌آمد.
یکی از پسرانش جواد نام داشت که گرچه مثل پدر صاحب نفوذ نبود ولی از عبا و عمامه
ص: 203
و عنوان شیخ الاسلامی استفاده می‌نمود. محمد قدس فرزند او بود که در دهه آخر قرن سیزدهم هجری در اردبیل تولد یافته مثل برادران دیگرش در مکتبخانه علوم قدیمه تحصیل کرده بود. با آنکه در یک خانواده اشرافی بزرگ شده بود لباس روحانیت بر تن می‌کرد و بعد از پدر نیز از عنوان شیخ الاسلامی بهره می‌برد. با اینحال بتعلیم و تربیت جوانان علاقه خاصی داشت و توسعه معارف را عامل بزرگی برای بیداری مردم و پیشرفت جامعه می‌دانست. او بجای آنکه مثل اجدادش درصدد نگهداری املاک خود باشد بخاطر اشتغال بدین کار کم‌کم سهم خود را نیز از دست داد و روزیکه از دنیا می‌رفت زندگیش متوسطتر از مباشرین و گماشتگان املاک سابقش بود. او در مدارس جدیدی که، هرگاه‌وبیگاه تأسیس می‌شد، بتدریس می‌پرداخت و مثل دیگر پویندگان اینطریق، مشکلات و ناهمواریها را تحمل می‌نمود.
پس از آنکه نفوذ قشریون مذهبی رو بضعف گذاشت و علیرغم کارشکنی‌های آنها مدارس جدید ثبات و استقرار یافت، شیخ الاسلام محمد قدس از طرف اداره معارف آذربایجان افتخارا بسمت ریاست اداره معارف اردبیل انتخاب گشت و بدنبال سال‌های سال خدمات ارزنده گذشته، دوازده سال، یعنی از 1295 تا 1306 خورشیدی نیز در این سمت ادامه خدمت داد. در دو سه سال آخر خدمتش بود که باستخدام رسمی وزارت معارف درآمد و با رتبه 4 و شصت و چهار تومان حقوق در ردیف موظفین دولت قرار گرفت.
روزیکه بازنشسته شد چون سابقه استخدامش کم بود فقط در ماه از شش تومان حقوق تقاعد برخوردار گردید ولی بعدها که حدّاقل حقوق اینقبیل بازنشسته‌ها سیصد تومان شد او نیز مشمول این توجه گشت و بموازات آن سرپرستی دفتر اسناد رسمی‌ای نیز در اردبیل بوی واگذار شد.
شیخ الاسلام اولین اداره معارف را در خانه خود تشکیل داد و با همکاری شادروان میرزا بهاء الدین بیرنگی و با یکنفر مستخدم بنام عبد الحسین خادم معارف کارهای فرهنگ را تمشیت داد. او علاوه بر تحمّل مرارتهائی که از طرف مرحوم آقا میرزا علی اکبر و پیروانش بر اینعده فرهنگدوست روا می‌گشت از دست فرمانده قشون بعد از
ص: 204
«اعضای اداره معارف اردبیل در سال 1299، سمت چپ مرحوم شیخ الاسلام و سمت راست شادروان بیرنگی با دو نفر مستخدم.»
کودتای 1299 نیز سیلی‌خورده سختی‌ها کشید و ما در جای دیگر از آن سخن گفته‌ایم.
دوران پیری او نیز با اندوه فراوان سپری گشت و دستگیری فرزندش آقای یعقوب قدس سختی‌های جدید برای او پیش آورد.
ص: 205
آقای یعقوب قدس سالهای متمادی با آموزگاری و دبیری در فرهنگ اردبیل خدمت کرد. بطوریکه در گفتار 11 این کتاب گفته‌ایم در دوران حکومت فرقه دموکرات آذربایجان بنمایندگی در مجلس ملّی انتخاب شد و نیز ریاست اداره فرهنگ اردبیل بر عهده وی محوّل شد. پس از سقوط فرقه دستگیر و زندانی گردید و در دادگاه نظامی با خطر اعدام روبرو گشت و بدینطریق پدر و مادر پیرش را با ناراحتی‌های زیادی دمساز گردانید. شیخ الاسلام پس از رهائی وی دو سه سال آخر عمر را در تهران گذرانید و سرانجام بسال 1329 خورشیدی بعد از هفتاد و چند سال عمر بدرود زندگی گفت.

میرزا مسیّب رهبر:
اگر این ضرب المثل در موارد دیگر صادق باشد که «برعکس نهند نام زنگی کافور» بجرئت می‌توان گفت که در مورد مرحوم رهبر این مطلب برعکس آنست و آن معلّم پاکنهاد در جامعه اردبیل، بویژه برای کودکان و نونهالان رهبری دلسوز و معلمی آگاه بود.
تحصیلات قدیمه داشت و در خطوربط ماهر بود و بالاتر از همه در فن معلمی از برجسته‌ترین آنها بشمار می‌آمد. ظاهری موقر و مؤدب و باطنی آراسته به خلق نیکو داشت. گفتار ناصوابی بر لبانش جاری نمی‌شد و بدینجهت نزد خاص و عام از احترام زاید الوصفی برخوردار بود.
در سنین جوانی مادرش را از دست داده تحت محبّتهای نامادری قرار گرفته بود. این بانو «ربابه» نام داشت و چون مکتبداری می‌کرد از اینرو به «ربابه آخوند باجی» شهرت داشت و در مکتبی که در یکی از اطاقهای خانه‌اش ترتیب داده بود بکودکان خواندن قرآن تعلیم می‌نمود.
شادروان رهبر سالها در مدارس جدید تدریس می‌کرد و در ایّامی که قشری‌مذهبان مدارس را برهم زده آنها را با خشونت برمی‌چیدند او کلاسهای خصوصی تشکیل می‌داد و با مرحوم شیخ الاسلام قدس و دیگر معلمان و فرهنگدوستان اردبیل با دیو جهل و نادانی مبارزه می‌نمود. پس از آنکه مدارس دولتی در این شهر تأسیس یافت او بعنوان معلّم «کلاس تهیّه» برگزیده شد زیرا در یاد دادن الفبا و خواندن و نوشتن به نوآموزان مهارت خاصی داشت.
ص: 206
قریب 65 سال عمر کرد و سرانجام در سال 1317 خورشیدی بجوار رحمت حق شتافت .

دبستان تدین:
کیفیت و وسعت مخالفتها هرچه بود معارف جدید پیشرفت می‌نمود و روزبروز طرفداران و علاقمندان بیشتری پیدا می‌کرد. در آن زمان مکتب‌خانه بتعداد قابل توجّهی در اردبیل وجود داشت و بترتیبی که گفتیم بدون هیچگونه مخالفت و تهدید بتربیت نونهالان می‌پرداخت. ولی صاحبان آنها کم‌کم مجذوب سبک مدارس جدید می‌شدند و تمایلی برای تبدیل وضع خود بدانها نشان می‌دادند امّا از چماق تکفیر یا سرنوشتی مثل سرنوشت مرحوم آموزگار و میرزا ستار می‌ترسیدند.
دبستان تدین یکی از آنها بود که بهمّت آقای مجید تدین در حدود شصت و پنجسال پیش از تاریخی که ما این مجموعه را گرد می‌آوریم بصورت مکتبخانه‌ای دایر گشت ولی بدون توجه بمشکلات بفاصله کمی وضع خود را تغییر داده بصورت یکی از مدارس این شهر درآمد.
آقای تدین خود از شاگردان مکتب شادروان میرزا عزیز بود که ما در چند صفحه پیش از او نام بردیم. پس از فراغت از درس، با صوابدید استاد، مکتبخانه‌ای دایر کرد ولی با فکر روشنی که داشت در اندک‌زمانی خانه‌ای در اول کوچه سنگر، نزدیک حسن‌آباد اجاره کرده شاگردان را بدانجا برد و در هریک از اطاقهای آن کلاسی ترتیب داده بسبک جدید آنانرا بر میز و نیمکت نشانید. تدریس بموجب برنامه آغاز گشت و ساعات درس و تفریح از هم تفکیک گردید.
گرچه پی‌ریزی مدرسه با این شکل در اواخر سال 1338 قمری صورت گرفت و با کودتای رضا خان پهلوی مقارنه یافت بااینحال از مخالفتهای قشری‌مذهبان دور نماند.
در آنعهد بهانه بزرگ مخالفان مدارس جدید دو امر بود که اینان آنها را با شرح و بسط عنوان می‌کردند و سرانجام مخالف با اسلام بودن مدرسه را نتیجه می‌گرفتند. یکی تدریس جغرافیا بود که چون در آن از گردش زمین سخن گفته می‌شد از اینرو برخلاف دین بشمار می‌آمد و درس جغرافیا بدین‌سبب درس ضالّه‌ای محسوب می‌گشت. دیگری
ص: 207
«آقای مجید تدیّن در دوران پیری»
زنگ مدرسه بود، که مخالفان آنرا تقلیدی از کلیسای مسیحیت قلمداد کرده این عمل را کار مسیحیان و ارامنه می‌دانستند.
آقای تدین می‌گوید من در این دو مورد بفکر چاره افتادم و سرانجام راه‌حلّی برای آنها پیدا کردم. بدینطریق که بجای زنگ مدرسه، که عملا برای اخطار و اطلاع
ص: 208
دانش‌آموزان بکار می‌رفت یکی از شاگردان را که صدای موزون و ملیحی داشت انتخاب کرده مأمور نمودم که در پایان درس در وسط حیاط مدرسه بایستد و با آواز بلند آیه مبارکه «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ، یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً» را بخواند. این کار جانشین زنگ شد و آغاز و پایان ساعتهای درس و تفریح بدانوسیله اعلام گردید و علاوه بر آنکه رفع بهانه از مخالفان نمود بظاهر آنها را بتحسین نیز واداشت.
در باب درس جغرافیا نیز یکی از افراد مورد احترام مرحوم آقا میرزا علی اکبر را، که مرد روشن‌بین و بیغرضی بود، نزد او فرستادیم. او در ضمن صحبتهای خود با ایشان، سوآلاتی را چنین مطرح کرد: که اگر کسی بخواهد از اردبیل عازم زیارت کربلا شود آیا می‌تواند در طول راه اسامی روستاها و شهرهائی را که از آن می‌گذرد یاد بگیرد؟ و رودها و کوهها و دره‌ها را بشناسد و آنها را برای دیگران هم بگوید. آقا نه‌تنها این سوآلات را ردّ نکرد بلکه بعنوان «معرفة الارض» آنها را لازم دانسته این کار را ستود. ما از این گفتار او استفاده کرده درس جغرافیا را، نه بنام جغرافیا، بلکه بعنوان معرفة الارض تدریس کردیم. النهایه مطالبی را که در مقدمه این درس در مورد کرویّت زمین و حرکات آن بود بظاهر حذف نمودیم ولی بمعلمین سپردیم که آنها را بصورت قصّه و داستان، خارج از درس بشاگردان بگویند.
آقای تدین نکته سومی را هم یادآور شد و آن اینکه چون کلمه مدرسه در نزد مخالفان بمفهوم «اشکولّا» تفسیر می‌گشت و معنی و مظهری از مسیحیّت تعبیر می‌گردید از اینرو بجای مدرسه تابلوی آنرا بصورت «دبستان تدین» تهیه کردیم و شاید در تاریخ فرهنگ ایران، یا لااقل در آذربایجان اولین باری بود که نام دبستان بجای مدرسه عنوان شد.
این مآل‌اندیشی‌ها موجب شد که مدرسه تدین از حمله و یورش قشریها و یا تهدید و فشار آنها در امان باشد و روزبروز در طریق پیشرفت و اعتلای خود قدمهائی بردارد و تا آنجائی برسد که در سالهای 1308 تا 1320 خورشیدی بصورت برجسته‌ترین و مهمترین مدارس اردبیل درآید و با تشکیل کلاسهای متوسطه، کانون تربیتی بزرگی در این منطقه شود.
ص: 209
«دانش‌آموزان کلاس ششم ابتدائی مدرسه تدین در خرداد 1310 خورشیدی
ص: 210
پیشرفت و افتخارات مدرسه تدین مرهون فداکاریها و علاقمندیهای وصف‌ناپذیر مدیر و مؤسس آن بود بااینحال خود آقای تدین تلاش و کوشش صمیمانه همکاران دیگر بویژه کسانی مثل شادروان آقای سید مهدی مهدوی الاصل معروف به «آقای ناظم» و مرحوم آقای حسن وحیدی دبیر نابینا ولی دانشمند روشن‌بین را در این امر دارای سهم بسزائی می‌داند. مردانی که در صفا و صداقت و آشنائی برموز تعلیم و تربیت شاید در فرهنگ این ولایت هرگز نظایری پیدا ننمایند.
هزینه مدرسه تدین و دیگر مدارس ملّی اردبیل، با وجوهی که از دانش‌آموزان بعنوان شهریه می‌گرفتند، تأمین می‌شد. کم‌کم که مدارس دولتی اعتبار و امکانات بیشتری یافتند جاذبه‌ای برای جذب محصلین مدارس ملّی گشتند و نتیجه این کار تقلیل درآمد مدارس مذکور شد و وضع آنها مواجه با مشکلات مالی، که سرمنشاء مشکلات دیگر بود، گردید تا آنجا که سرانجام ادامه کار بر آنها متعذّر گشت و لاجرم این مدارس به اداره فرهنگ اردبیل واگذار شد.

مدرسه هدایت:
مدرسه هدایت نیز از مدارس قدیم اردبیل است که با همت شخص فرهنگدوست معمّمی بنام آقای سید یوسف هدایت اللهی تأسیس یافت. این مدرسه نیز در اول کار یعنی سال 1300 خورشیدی بصورت مکتبخانه بود. از سال 1305 در خانه‌ای واقع در کوچه قاجاریه بتدریج شکل مدرسه بخود گرفت و درعین‌حال که دانش‌آموزان در دو اطاق و روی زمین می‌نشستند بگروههای مختلف، که نام کلاس بآنها اطلاق می‌گشت، تقسیم گردید. بدینمعنی که مثلا شش نفر در یک گوشه اطاق بنام کلاس اول و پنجنفر در گوشه دیگر همان اطاق بعنوان کلاس دوم و ... درس می‌خواندند. کم‌کم که امور مدرسه گشایش یافت در کوچه شهید گاه خانه بزرگی اجاره کرده با تهیه میز و نیمکت و تخته‌سیاه و غیره کلاسها را بصورت مستقل و جدا از هم درآوردند و دبستان هدایت را، که بعدها دارای کلاسهای متوسطه نیز گردید، بدین شکل در خدمت علاقمندان بتحصیل برپا داشتند.
آقای هدایت اللهی دو برادر کوچکتر از خود بنامهای «آقای سید رضا» و «آقای
ص: 211
«عکسی از مدیر و ناظم و شاگردان کلاس چهارم مدرسه هدایت در سال 11- 1312
مؤمن» داشت که او را در پیشرفت کار مدرسه یاری می‌کردند مع الاسف بعد از شهریور 1320 مثل دیگر مدارس ملّی اردبیل، این مدرسه نیز با قلّت درآمد مالی و عدم تکافوی دخل بر خرج مواجه شد و از رونق پیشین افتاد و سرانجام آن نیز باداره آموزش و پرورش اردبیل واگذار گردید.
ص: 212

مدارس ملّی دیگر:
غیر از دو مدرسه تدین و هدایت مدارس ملّی دیگری نیز در شصت سال اخیر از طرف اشخاص علاقمند تأسیس یافت و کار هریک مدتی درخشیدن گرفت ولی بتدریج رو بافول گذاشت و عدم امکان تأمین مخارج، آنها را یکی بعد از دیگری محکوم بتعطیل کرد.
یکی از این مدارس مدرسه معرفت بود که در سال 1301 بوسیله آقای محمد معرفت پی‌ریزی گردید و تا مدتی بعد از شهریور 1320 نیز دایر بود. پیدایش مدارس دولتی و روی آوردن دانش‌آموزان بدانها در درآمد مالی این مدرسه نیز اختلالاتی بوجود آورد تا آنجا که آقای معرفت خود بناچار باستخدام وزارت دادگستری درآمد و در دادگستری اردبیل با سمتهای اداری مشغول خدمت شد و چندی بعد نیز مدرسه در محاق تعطیل افتاد.
مدرسه دیگر در سال 1302 بوسیله شادروان جعفر شیرانی تأسیس یافت و بنام دبستان صداقت سالهای ممتدی در صحنه تعلیم و تربیت اردبیل فعالیت نمود. عدم موازنه مالی و بالاخره فوت مرحوم شیرانی موجب انحلال مدرسه صداقت گردید.
شادروان شیخ محمود رشدیه هم که مردی باتقوا و مسلمانی باحتیاط بود در حوالی سال 1314 خورشیدی مدرسه‌ای بنام رشدیه دایر کرد و با علاقه و جدّیت خستگی‌ناپذیر بتربیت محصلین پرداخت امّا فعالیت آن بیش از چند سال طول نکشید و مرگ طومار عمر مرحوم شیخ محمود و بتبع آن رشته حیات فرهنگی مدرسه رشدیّه را درهم پیچید.
مدرسه ملّی دیگر رفعت نام داشت که در سال 14/ 1313 بوسیله سید معمّمی بنام مرحوم سید اسماعیل مجتهدی پایه‌گذاری شد و بنشر معارف جدید پرداخت و سرانجام پس از مدتها فعالیت در حیطه اداره فرهنگ اردبیل درآمد.
در سال 1349 نیز جمعی از معلمان و فرهنگیان جوان و باذوق اردبیل با هم اتفاق کرده سازمانی بنام «گروه فرهنگی جهان علوم» تشکیل دادند و با جدیت و صمیمیّت زاید الوصفی بتأسیس دبستان و دبیرستان آبرومندی در این شهر اقدام نمودند و چون خود از دبیران تحصیلکرده و دانشمند بودند با تدریس در این مراکز تعلیم موجب شهرت آن مدارس و جلب و جذب شاگردان متمکن گشتند و با دلسوزیهائی که بعمل آوردند مدارس خود را
ص: 213
سرآمد مؤسسات آموزشی اردبیل نمودند ولی سیاست اداری دستگاه آموزشی کشور موجب رکود کار آنها گردید و سرانجام این مدارس نیز تحت اداره آموزش و پرورش آن شهرستان درآمد.
در عهدیکه ما این مجموعه را گرد می‌آوریم در اردبیل مدرسه‌ای بنام «ملی» وجود ندارد و همه دستگاههای تعلیماتی این ولایت بوسیله سازمان آموزش و پرورش منطقه که یک واحد دولتی است اداره می‌شود.

بخش دوم- مدارس دولتی در اردبیل‌

اشاره
سابقه مدارس دولتی در اردبیل با تأسیس مدرسه «احمدیه» آغاز می‌گردد و بسال 1335 قمری (1296 خورشیدی) می‌رسد.
گفتیم که مخالفان معارف جدید هرچه بیشتر مخالفت می‌کردند ناخودآگاه بر جدیت و علاقمندی فرهنگدوستان می‌افزودند و کسان جدیدی را بدین راه سوق می‌دادند.
جمعی از این علاقمندان، باتفاق مرحوم محمد قدس، این مدرسه را بنا نهادند و از آنطریق بنشر علم و دانش قیام نمودند. در آن ایام که با تصویب قانون اساسی مورخ 1328 قمری، «وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه» موجودیت قانونی یافته بود، از طرف این وزارتخانه اداره معارف ایالتی در تبریز تشکیل یافت و مرحوم «دکتر امیر اعلم» بریاست این اداره منصوب گردید.
او که از فرهنگیان خوشنام گذشته است، درصدد تشکیل شعبات آن اداره در شهرهای آذربایجان برآمد و بدینمنظور مرحوم محمد قدس را افتخارا بنمایندگی از طرف اداره ایالتی، برای انجام امور معارف در اردبیل انتخاب کرد و این امر در موفقیتهای بعدی قدس و نیز در سروسامان یافتن وضع معارف مؤثر افتاد.
ص: 214
مدرسه احمدیه که مدیریت آن با مرحوم «میرزا فضل الله خان» بود در ابتدای تأسیس بیش از آنکه از شاگردان شهریه بگیرد با کمکهای مالی فرهنگدوستان اردبیل اداره می‌شد و این کمک با صوابدید بازرگانان بصورت عوارضی از واردات و صادرات کالا وصول می‌گشت.
چون بر اثر جنگ بین الملل اول و سرایت آن به سرحدات ایران، در امر تجارت و بالمآل در ورود و صدور کالا رکودی پیش آمده و کمک بمدارس موجود متعذر گردیده بود، مرحوم قدس با استفاده از موقعیّت قانونی خود و مفاد ماده 22 قانون اساسی معارف، که گفته بود «مخارج مدارس ابتدائیه در قصبات و بلاد بعهده دولت است، و مخارج آنها از محل مالیاتی که در هرمحلّ بموجب قانون برقرار می‌شود پرداخته خواهد شد» موافقت حاکم و رئیس مالیه را برای وضع عوارض جلب کرد و بدینطریق برای اولین‌بار هزینه مدرسه احمدیه را از محلّ درآمد قانونی تأمین نمود.
آقای امید مؤلف «تاریخ فرهنگ آذربایجان» دراینباره می‌نویسد «قبلا دوازده نفر دست بدست هم داده تحت عنوان «هیئت معارف» هسته مرکزی معارف اردبیل را بوجود آوردند و سپس چون دیدند تنها حقوق ناچیز محصلین، مدرسه احمدیه را اداره نمی‌نماید دعوتی از تجار بعمل آوردند و با مساعدت آقایان بازرگانان و موافقت نقی خان رشید الملک حاکم وقت و رئیس مالیه، عوارض مخصوصی برای معارف وضع کردند یعنی از هرلنگه مال التجاره وارده بوسیله گمرک آستارا دو شاهی و از هرمسافر یک قران و از چهارپایان فروش شده در میدان دواب نیز عوارض مختصری اخذ نمود و با این وسایل مخارج مدرسه را تأمین کردند».
ما از دوازده نفر اعضای هیئت معارف فقط آقای قدس را می‌شناسیم و در ضمن برای
ص: 215
اطلاع خوانندگان می‌گوئیم که این هیئت با «هیئت نشر معارف» که در چند صفحه پیش از آن سخن گفتیم گویا یکی نبوده است.
مدرسه احمدیه تا کودتای 1299 مشکلات زیادی داشت و از تهدید و تخویف مخالفان در امان نبود. بعد از کودتا نیز چون نظامیان همه‌کاره بودند مدتی دخالتهای آنها نابسامانیهائی در کار آن بوجود آورد که از جهت صورت و طرز رفتار شدید، بدتر از تعرّض قشری‌مذهبان گردید.
شادروان محمد علی صفوت در کتاب «تاریخ فرهنگ آذربایجان» که آغاز تألیف آن در سال 1329 خورشیدی بوده و در چاپخانه قم طبع یافته است در باب رفتار ناستوده افسران چنین آورده است «سال 1304 که نگارنده متصدی امور فرهنگی آذربایجان شرقی بود از نماینده اردبیل تلگرافی بدین مضمون رسید: معارف. فرمانده اردبیل در سر اجرای وظیفه چوبم زد و احترام خانوادگیم را برد. عهده‌داری امور فرهنگ بر من میسور نیست. جواب داده شد: معارف اردبیل. قضیّه را درست و مشروح نویسید. بفاصله چهار روز گزارش رسید که با یکعدّه از تجار و اعیان محل بدعوت فرماندهی حضور یافتیم.
آنگاه بحاضرین جلسه اخطار شد برای تهیه اثاثیه چهل باب دبستان، باید دعوت‌شدگان شصت هزار تومان نقد بپردازند. اظهار شد که پرداخت چنین مبلغ بفوریت مقدور نیست.
اجازه دهید برویم بلکه بنحوی تهیّه کنیم. جواب داده شد مرخصی غیرممکن است.
ناچار حاضرین به من (یعنی محمد قدس نماینده وزارت معارف در اردبیل) ملتجی شدند که با مذاکره با فرماندهی راهی برای استخلاص ایشان باز کنیم. خواستم در آن باب حرفی بزنم مورد شتم واقع شدم. سپس دعوت‌شدگان گفتند ما تقدیم همین مبلغ را قبول داریم ولی مقتضی است در خارج دور هم نشسته در باب تقسیمات وجه از روی عدل و انصاف و میزان قدرت و بضاعت اشخاص قرار دهیم، مرخص شدند.
فرمانده لشگر استان در آنموقع سرتیپ محمد حسین خان آیرم بود. نگارنده اصولا مراتب را با استاندار وقت مرحوم بنی آدم (شریف الدوله) مذاکره نمود او هم معاون خود بنان الملک را پیش خان آیرم فرستاد و موضوع اردبیل را مذاکره نمود و برگشت. معلوم شد با بی‌اعتنائی پاسخ سخت شنیده است.
ص: 216
سپس خود بطور مستقیم ولی با عرض مراسله جریان امر را بفرماندهی اطلاع داد.
جواب داده شد بشما چه مربوط است. عرض شد طبق تشکیلات کشور شاهنشاهی مسئولیت امور فرهنگی آذربایجان بعهده اینجانب محول است. پاسخ رسید که از چه لحاظ این عمل معیوب و ناموزون است. جواب نوشته شد گذشته از اینکه مخالف با انتظامات کشور بوده آنهم در شهری مانند اردبیل که عنوان بندری و مرزی دارد، مخصوصا این نکته قابل یادآوری و توجه است که برای افتتاح چهل باب دبستان پیدایش معلّم اقدم و الزم از تهیه اثاثیه و تعیین محل است. چون از مکاتبات نتیجه مطلوب حاصل نشد جریان را با رمز بوزارت فرهنگ گزارش داد. چنین جواب رسید. اقدام شد از نتیجه مسبوق می‌شوید. پس از سه چهار روز اطلاع یافت که بتمام قسمتها اکیدا قدغن شده است که بکلی مداخلات را متروک دارند. ناگفته نماند که تا وصول دستور مرکز مبلغی در اردبیل اخذ و چند عدد نیمکت نشیمنی اطفال ساخته شده بود.».
باری مدرسه احمدیه که اولین مدرسه دولتی در اردبیل بود بعدها تغییر نام داده بنام مدرسه «نمره یک» خوانده شد زیرا دو مدرسه دیگر نیز با بودجه دولتی تأسیس یافت و آنها هم بنامهای نمره دو و نمره سه معروف گردیدند. بااینحال در سال 1312 خورشیدی مدرسه نمره یک بنام «سنائی»، مدرسه نمره دو بنام «سعدی» و نمره سه بنام «انوری» نامگذاری گردید.
مدرسه سنائی تا سال 1301 دبستان ششکلاسه ابتدائی بود. در آن سال اجازه تشکیل کلاسهای دبیرستان نیز بدان داده شد ولی چون دوره دوم متوسطه نداشت آن دسته از فارغ التحصیلان آن، که مایل بادامه تحصیل بودند بناچار عازم تبریز و تهران می‌شدند معهذا جمع زیادی از دانش‌آموختگان بااستعداد آن که بر اثر عدم امکانات مالی قادر برفتن نبودند در اردبیل ماندگار می‌گشتند.
چون طبق نظر علمای تربیتی، اختلاط دانش‌آموزان دبستان و دبیرستان در یک محیط مناسب نمی‌باشد از اینرو در سال 1315 دوره دبیرستان از دبستان سنائی مجزا گردید و بصورت مدرسه مستقلی بنام دبیرستان صفوی درآمد. این دبیرستان در سال 1318 بعمارت مخصوصی که از محلّ بهای طلاهای بقعه شیخ صفی الدین ساخته شده
ص: 217
«معلمین و فارغ التحصیلان ششم ابتدائی مدرسه نمره یک در خرداد 1308»
ص: 218
بود، نقل مکان نمود.
دبستانهای سعدی و انوری نیز که بعد از مدرسه سنائی پا بدایره وجود گذاشته بودند خدمات فرهنگی ارزنده‌ای بمعارف اردبیل نمودند ولی اجازه تأسیس دوره دبیرستان نیافتند. این دو مدرسه اکنون هم با همین نامها در حوزه فرهنگی اردبیل فعالیت دارند.
مدرسه احمدیه و مدارسی که بطور غیردولتی بتربیت نونهالان و جوانان اردبیل می‌پرداختند عموما پسرانه بودند و هنوز از مدرسه دخترانه خبری نبود. اولین مدرسه دخترانه بعد از کودتای 1299 در اردبیل تأسیس یافت و بنام «مدرسه مهستی بنات» شروع بفعالیت کرد و طوفانی از مخالفت قشری‌مذهبان علیه خود برانگیخت. آنها که تحصیل پسرها را در «اشکولّا» امری خلاف مذهب و سنتهای ملی می‌شمردند با رفتن دخترها بمدرسه بشدت بمخالفت برخاستند و حتی در سال 1304 خورشیدی بدین مدرسه هجوم آورده با بیل و کلنگ درصدد خراب کردن سقف اطاقها بر سر دانش‌آموزان برآمدند. سرانجام چنانکه در صفحه 453 جلد اول این کتاب آورده‌ایم مدیره مدرسه از ارتش استمداد نمود و با آمدن سربازها مهاجمین دست از تخریب و آزار برداشتند.
بااینحال دختران دانش‌آموز از ترس واکنشهای بعدی متفرق گشتند و برای مدتی مدرسه عملا از فعالیت بازماند.
آقای محمد علی صفوت، که بعد از مرحوم محمد قدس رئیس معارف و اوقاف اردبیل شده در تاریخ فرهنگ آذربایجان می‌نویسد که «نخستین روزیکه نگارنده
ص: 219
«شیخ الاسلام (معمّم عینکی ردیف جلو) رئیس معارف و جمعی از مدیران و معلمان مدارس دولتی اردبیل در سال 1309»
ص: 220
مسئول فرهنگ اردبیل شد اطلاع رسید که مدیره دبستان دختران از ترس ایذاء و اهانت مردم بمدرسه نمی‌آید و از هفده تن شاگردان یکعدّه ترک تحصیل کرده و چند بچه دیگر مشغول بازی هستند». آنگاه می‌افزاید که در سال تحصیلی جدید مدرسه دخترانه را از پس‌کوچه‌ها بمحلّ آبرومندی انتقال داده با یکصد دانش‌آموز دایر کرد و بجای تابلوی مسروق تابلوی بزرگ بدر دبستان نصب گردید.
دبستان مهستی بعدها تغییر نام داد و به «پوراندخت» نامگذاری شد و برای اولین‌بار در سال 1316 خورشیدی کلاس اول دبیرستان نیز در آن دایر گشت. دبیرستان پوراندخت امروزه دبیرستان کاملی شده و در تربیت دوشیزگان این ولایت خدمات ذیقیمتی دارد.
درهرحال مدارس دولتی اردبیل در سال 1304 خورشیدی عبارت از دبستان نمره یک با سه کلاس دوره اول متوسطه و دو دبستان نمره 2 و نمره 3 بود که در گزارش پایان سال تحصیلی 1305- 1304 مرحوم دکتر احمد محسنی، رئیس معارف ایالت آذربایجان در تیرماه 1305 از آنها نام برده شده است.
در این گزارش بمدرسه دخترانه مهستی اشاره نشده و سبب آن گویا وضع بلاتکلیف مدرسه بوده است. مرحوم دکتر محسنی در گزارش خود از مدارس غیردولتی اردبیل نیز نامی نبرده است در حالیکه در آن زمان برخی از آنها در این شهر بخدمات فرهنگی اشتغال داشتند.

مدارس حومه اردبیل:
باید یادآور شد که علاوه بر شهر در حومه و بخشهای اردبیل نیز نهضت فرهنگی در شرف تکوین بود و بعد از کودتای 1299 تمایلی در بیشتر آنها برای تأسیس مدارس جدید مشاهده می‌شد. مدارسی که در این نقاط بوجود آمد غالبا از گزند قشری‌مذهبان در امان ماند و مدتهای بیشتری دوام یافت.
یکی از این مدارس دبستان فردوسی نمین بود که در سال 1299 خورشیدی با همّت «سردار ناصر» حکمران آنجا و علاقه فرهنگدوستان محّل تشکیل گردید و بدون وقفه
ص: 221
بحیات خود ادامه داد. این مدرسه بعدها توسعه یافت و با افتتاح کلاسهای متوسطه بصورت دبیرستانی درآمد که اکنون نیز مرکز تعلیم و تربیت آن منطقه می‌باشد.
«قمر خانم» همسر سردار ناصر نیز برای تأسیس مدرسه دخترانه علاقه زیادی بخرج می‌داد و با همکاری جمعی از بانوان محلی از کوشش دراینباره باز نمی‌ایستاد. سرانجام اولین مدرسه دخترانه نمین با همت آنان در سال 1304 خورشیدی گشایش یافت.
ساکنان قراء و روستاهای اردبیل نیز بتأسیس مدرسه علاقه نشان می‌دادند و مخصوصا پس از تشکیل اداره معارف و استقرار امنیت، غالبا بدانجا مراجعه کرده درخواست تشکیل مدرسه می‌نمودند. ولی اداره معارف بعلّت کمبود امکانات مالی و نیروی انسانی قادر بانجام آنها نبود و حتی در سالهای آخر نیز با تعیین نوبت مدتها طول می‌کشید تا آموزگاری برای خدمت در آنها استخدام نموده اعزام دارد.
لزوم توجه بروستاها تأسیس مدارس دولتی جدید را در شهر نیز بعهده تعویق انداخت و سالهای ممتد جز سه دبستان سنائی، سعدی و انوری و یک دبستان دخترانه پورانداخت امکانات مورد نیاز جامعه از حیث توسعه مدارس دولتی فراهم نگردید. بعد از یک فاصله بالنسبه طولانی بود که دبستان جدیدی بنام حکمت بوجود آمد و در اواخر سال 1313 نیز دبستان دخترانه پروین بر مدارس شهر افزوده شد با اینحال مدارس ملّی، که عموما پسرانه بودند رفع کمبود می‌نمود و رویهمرفته وسیله تحصیل برای علاقمندان فراهم بود.
در قدیم شهرستانهای کنونی آستارا، خلخال، سراب، مشگین‌شهر، گرمی و بیله‌سوار بخشهای تابعه اردبیل بودند و مدارس آنها بخشی از معارف این ولایت بشمار می‌آمدند. اکنون که آنها شهرستان مستقلّی شده و برای خود تاریخچه جداگانه‌ای یافته‌اند آوردن آنها در این کتاب، که مربوط باردبیل است، موردی ندارد. بااینحال برای یاد آوردن از اولین کسانی که تحمّل شداید کرده نخستین سنگ بنای فرهنگ جدید را در آنها بکار گذاشته‌اند باولین مدارس آنها اشاره‌ای می‌کنیم:

آستارا:
اولین مدرسه جدید در آستارا دبستان نظامی بود که در سال 1327 هجری قمری با همت شادروانان میرزا عباسقلی مؤتمن، میرزا بیوک آقا عباس‌زاده، حبیب الهی، علیزاده،
ص: 222
علی اصغرزاده، محمدی روئین‌دژی، بهزادی و چند تن دیگر از معارف‌پژوهان آنجا تأسیس یافت. این مدرسه ابتدا سه کلاسه بود و هزینه آن با اعانه علاقمندان تأمین شد ولی بعدها در عداد مدارس دولتی درآمد و بصورت دبیرستان کامل بنشر علم و تربیت جدید پرداخت.
در سال 1304 خورشیدی نیز یک دبستان دخترانه و سه دبستان پهلوی، خیام و حکیم سنائی در آن ولایت تأسیس یافت و در قریه «چلوند» هم مدرسه‌ای بنام «فارابی» دایر گردید.

خلخال:
در سال 1326 هجری قمری روشنفکران خلخال، که در رأس آنها شادروان «ناصر روائی» قرار داشت بفکر تأسیس مدرسه افتادند و از یکنفر خلخالی بنام «حاجی معلّم»، که از روسیه آمده بود، استفاده کرده مدرسه ناصری را بوجود آوردند. چندی نگذشت که مخالفتها آغاز شد و مدرسه از رونق افتاده تعطیل گشت و حاج معلّم نیز بروسیه مراجعت نمود.
بااینحال فرهنگدوستان از پای ننشستند و بار دیگر در سال 1331 آنرا برپا داشتند اما پس از مدتی باز مدرسه برچیده شد. در سال 1299 خورشیدی با ورود مرحوم میرزا حمید آموزگار بدان آبادی، مدرسه ناصری از نو برپا شد و این‌بار پابرجای ماند. در ناحیه خمس هم اولین مدرسه بسال 1306 از طرف اداره معارف اردبیل دایر گردید.

مشکین‌شهر:
اولین مدرسه را در این شهر فرمانده نظامی وقت بنام محمد علیخان، بعد از کودتای 1299، یعنی بسال 1302 خورشیدی تأسیس کرد و مخارج آنرا با کمک افسران و دیگران تأمین نمود. تا روزیکه محمد علیخان فرمانده آنجا بود مدرسه نیز از رونق کافی برخوردار بود ولی بعد از تغییر وی مواجه با رکود گردید و سرانجام در سال 1305 خورشیدی جزو مدارس دولتی درآمد و ثبات و امکان فعالیت لازم بدست آورد.

بیله‌سوار و گرمی:
تأسیس مدرسه در بخشهای بیله‌سوار و گرمی و انگت نیز بوسیله افسران لشگر شمال غرب آذربایجان و بعد از کودتای 1299 صورت گرفت. پس از کودتای مذکور که کارها بیشتر
ص: 223
بدست نظامیان افتاده بود، بویژه بعد از انتقال سلطنت بخانواده پهلوی، دستور مرکز بافسران و فرماندهان پادگانهای مرزی بر آن بود که بهر وسیله که ممکن باشد نسبت بتأسیس مدارس جدید اقدام کنند و مخارج آنها را از متمکنین دریافت نمایند. در اجرای این دستور بود که فرماندهان مناطق سرحدّی اردبیل بچنین کاری دست زدند و در منطقه مغان نخستین مدرسه را در «بیله‌سوار» که مرکز تجاری و عشایری آنروز ناحیه بود، در سال 1305 بوجود آوردند.
اولین مدرسه گرمی در سال 1307 تأسیس شد و مرحوم «سید علی کلکی»، که بعدها بریاست اداره فرهنگ مشگین‌شهر ارتقاء یافت، مدیریت آنرا عهده‌دار گردید. در همانسال در انگوت نیز دبستانی تأسیس یافت و بتعلیم و تربیت دانش‌آموزان پرداخت.
این مدارس غالبا دو کلاسه و سپس چهار کلاسه بودند و هزینه آنها، چنانکه گفتیم از متمکنین دریافت می‌شد ولی از سال 1309 خورشیدی همه آنها جزو مدارس دولتی اداره معارف اردبیل درآمدند و مثل دیگر مدارس دولتی بودجه و اعتبار دولتی یافتند.
چنین بود چگونگی پیدایش فرهنگ جدید در اردبیل. آنانکه امروز با خاطری آرام در این مدارس درس می‌خوانند و بدون هیچگونه مزاحمت و نگرانی بفراگرفتن علم و دانش می‌پردازند و هم آنهائیکه در چنین محیطهای امن و آرام با فراغت خاطر بتدریس و تعلیم مشغولند باید بدانند نعمتی که بدینسان از آن برخوردارند بآسانی بدست نیامده بلکه حاصل فداکاریها و جانفشانیهای انسانهای بزرگوار و روشن‌بینی بوده است که بهرحال تاریخ اینها را جانشین آنان کرده است.
آنان زجرها دیدند. ضرب‌وشتمها و مشقات جانکاه را تحمل کردند ولی هرگز از پای ننشستند و بیاری خدا و با همّت و پایمردی خود سرانجام بر دیو جهالت و نادانی چیره شدند و با سعی و کوشش فراوان قشریون نادانی را که بنام دین مقدس اسلام موانع گوناگونی در راه پیشرفت علم و دانش بوجود می‌آوردند از سر راه این کانون سعادت انسانها برداشتند.
آنها سیلی خوردند، بحبس و تبعید رفتند، از دونان و جاهلان ستمها دیدند تا جوانان و مردان سالها و قرنهای آینده این محیط، از اسارت جهل و نادانی رهائی یابند و از آن
ص: 224
گنجهای معنوی بسود خود و رفاه جامعه بهره‌ها گیرند.
حال نوبت بآنانی رسیده است که در این مدارس درس می‌دهند و یا درس می‌خوانند، اینان باید بدان آرزوهای مقدس گذشتگان پاسخ مثبت بدهند و برای حفظ حرمت فداکاریهای آنان بقدر توانائی در تعلیم و تعلّم تلاش و کوشش بنمایند تا در تاریخ یاد خیری از خود برای آیندگان بگذارند. همان تاریخی که امروز با گذشتن دهها سال، فداکاریهای دیگران را از لابلای ایام بیرون آورده بدینسان در خود ضبط می‌نماید.
برای ارائه نموداری از پیشرفت کمّی فرهنگ جدید در این خطه اینک دو آمار را که با هم قریب نیمقرن فاصله دارند در اینجا می‌آوریم:
آمار نخست مربوط به سال تحصیلی 11- 1310 است. در این سال طبق آمار رسمی وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه، ولایت اردبیل، شامل شهرستان‌های امروزی اردبیل، مشکین و انگوت، گرمی و بیله‌سوار، خلخال بود رویهم رفته 17 باب مدرسه با 2634 شاگرد و 88 معلم داشت و 5 باب از این مدارس یعنی مدارس تدین، صداقت، توفیق، تربیت، هدایت اردبیل با 757 نفر شاگرد و 31 معلم بصورت ملی اداره می‌شدند. تعداد 241 نفر از کل دانش‌آموزان یادشده نیز دختر بود.
آمار دوم مربوط بسال تحصیلی 58- 1357 خورشیدی است. بموجب این آمار در آنسال 196 کودکستان و دبستان و مدارس سپاه دانش و تعلیمات بزرگسالان در خود شهرستان اردبیل، بدون بخشها، دایر بود و رویهمرفته 42705 نفر پسر و دختر در 1065 کلاس آنها بتحصیل اشتغال داشت (12652 دختر و 30053 پسر).
تعداد مدارس متوسطه مشتمل بر دوره راهنمائی و دبیرستان و دانشسرا رویهمرفته 42 باب بوده و در 469 کلاس آنها 19404 نفر دانش‌آموز (5253 دختر و 14151 پسر) درس می‌خوانده‌اند.
در همین سال، 1410 نفر آموزگار و کارمند دفتری (596 زن و 814 مرد) در دبستانها و 879 نفر دبیر و کارمند (150 زن و 729 مرد) در دبیرستانهای اردبیل خدمت می‌کرده‌اند و نیز 288 نفر خدمتگزاری جزء این مدارس را بر عهده داشته‌اند.
آرزو می‌کنیم که پایه‌گذاران فرهنگ نوین اردبیل زنده می‌بودند و امروز اینهمه
ص: 225
مدرسه و دانش‌آموز و معلّم را در زادگاه خود مشاهده می‌کردند و بموازات آن بخدمات ارزنده مردان و زنان بسیاری، که از راه تحصیل در این مدارس بدرجات عالی پزشگی، مهندسی، علمی، قضائی، معلمی، اداری، اقتصادی، فنی و هنری ... رسیده خدمتگزار عالم بشریت گشته‌اند، توجه می‌یافتند و بدینطریق تلخی‌ها و مرارتهای سیلی‌هائی را که بناروا از دست جاهلان خوردند، درد و رنج مشتهائی را که بناحق بر سر و روی خویش تحمّل کردند، سوزشهای طاقت‌فرسائی را که با کنده شدن ریشهایشان بدست قشریها تاب آوردند، خونهائی را که از سر و روی شکافته‌شان بر محاسن سفیدشان می‌ریخت بعنوان خضاب علم و دانش پذیرفتند و بالاخره خفّتهائیرا که امّت نادان با بستن یکسر عمامه بگردنشان بر آنها روا داشته با تهمت بابیگری در کوچه و بازار گرداندند ...
از یاد می‌بردند و ثمرات ارزنده نهالهائی را که بدان طریق کاشتند بدینگونه با چشم می‌دیدند و درمی‌یافتند که هم‌اکنون بحکایت یک آمار غیررسمی بیش از 15 هزار جوان و مرد و زن اردبیلی دوره کامل متوسطه دیده‌اند و بیش از 3 هزار نفر از دانشگاهها و مدارس عالیه فارغ التحصیل گشته‌اند ...
یاد آنان همواره گرامی، روانشان پیوسته شاد و پاداش آنهمه مصائب و مشقاتشان رحمت بیکران الهی باد.

رؤسای معارف اردبیل:
در پایان این بخش بجاست که نامی نیز از رؤسای فرهنگ اردبیل ببریم و غیر از مرحوم میرزا ستار آخمازلی، که برای اولین‌بار بعنوان نماینده وزارت معارف باردبیل آمد و سرانجام بر اثر فشار و مخالفتهای قشریون انتحار نمود، کسانی را که در مسند ریاست، امور فرهنگی این ولایت را بر عهده داشته‌اند بدین شرح ذکر نمائیم:
1- شادروان محمد قدس از 1295 تا 1306 خورشیدی.
2- شادروان محمد علی صفوت از 1306 تا 1308 خورشیدی.
3- شادروان محمد قدس از 1308 تا 1309 خورشیدی.
4- شادروان حسین نیکخو از 1309 تا 1311 خورشیدی.
5- شادروان احمد سره از مرداد 1311 تا مهر 1311 خورشیدی.
ص: 226
6- شادروان حسین مستشاری از 1311 تا 1313 خورشیدی.
7- شادروان محمد همایونی از 1313 تا 1314 خورشیدی.
8- آقای حسن شفیع‌زاده از 1314 تا 1315 خورشیدی.
9- آقای کریم مشیرزاده مؤیدی از 1315 تا 1318 خورشیدی.
10- آقای صادق عدالت از 1318 تا 1319 خورشیدی.
11- شادروان مهدی ملک افضلی از 1319 تا 1320 خورشیدی.
12- شادروان حمید داوران از 1320 تا 1322 خورشیدی.
13- شادروان اسماعیل دیباج از 1322 تا 1324 خورشیدی.
14- آقای یعقوب قدس از 1324 تا 1325 خورشیدی.
15- شادروان اسماعیل دیباج از 1325 تا 1328 خورشیدی.
16- آقای اسماعیل والی‌زاده از 1328 تا 1330 خورشیدی.
17- آقای احمد حبیب الله‌زاده از 1330 تا 1335 خورشیدی.
18- آقای مرتضی محسنی از 1335 تا 1339 خورشیدی.
19- آقای حسین درایه از 1339 تا 1346 خورشیدی.
20- آقای ابو الفتح امیرشاهی از 1346 تا 1347 خورشیدی.
21- آقای حسن جلالی از 1347 تا 1349 خورشیدی.
22- آقای موسی سبطی از 1349 تا 1352 خورشیدی.
23- آقای محمد جمالی‌پور صوفی از 1352 تا 1357 خورشیدی.
ص: 227